الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قَلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
ترجمه:
(هدایت شدگان) کسانى هستند که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرام مىگیرد. بدانید که تنها با یاد خدا دلها آرام مىگیرد.
تفسیر:
یاد خدا تنها به ذکر زبانى نیست، اگر چه یکى از مصادیق روشن یاد خداست، زیرا آنچه مهم است یاد خدا بودن در تمام حالات خصوصاً در وقت گناه است.
یاد خداوند برکات بسیار دارد، از جمله:
الف: یاد نعمتهاى او، عامل شکر اوست.
ب: یاد قدرت او، سبب توکّل بر اوست.
ج: یاد الطاف او، مایه محبّت اوست.
د: یاد قهر و خشم او، عامل خوف از اوست.
ه: یاد عظمت و بزرگى او، سبب خشیت در مقابل اوست.
و: یاد علم او به پنهان و آشکار، مایه حیا و پاکدامنى ماست.
ز: یاد عفو و کرم او، مایه امید و توبه است.
ح: یاد عدل او، عامل تقوا و پرهیزکارى است.
انسان، بىنهایت طلب است و کمال مطلق مىخواهد، ولى چون هر چیزى غیر از خداوند محدود است و وجود عارضى دارد، دل را آرام نمىگرداند. در مقابل کسانىکه با یاد خدا آرامش مىیابند، عدهاى هم به متاع قلیل دنیا راضى مىشوند. «رضوا بالحیاة الدنیا واطمأنوا بها»
نماز، ذکر الهى ومایه آرامش است. «و اقم الصّلاة لذکرى»(150)، «الا بذکر اللَّه تطمئن»
ممکن است معناى «الا بذکر اللَّه تطمئن القلوب» این باشد که به واسطه ذکر و یادى که خدا از شما مىکند، دلهایتان آرام مىگیرد، یعنى اگر بدانیم خداوند ما را یاد مىکند و ما در محضر او هستیم، دلهایمان آرامش مىیابد. چنانکه حضرت نوح علیه السلام به واسطه کلام الهى «اصنع الفلک باعیننا»(151) آرام گرفت و امام حسینعلیه السلام به هنگام شهادت على اصغرش با عبارت «هیّن علىّ انّه بعین اللَّه» این آرامش را ابراز فرمود و یا در دعاى عرفه آمده است: «یا ذاکر الذاکرین»
سؤال: اگرچه در این آیه آمده است که دلها، و به ویژه دل مؤمن، با یاد خدا آرام مىگیرد، امّا در آیات دیگرى مىخوانیم هرگاه مؤمن خدا را یاد کند، دلش به لرزه مىافتد. «انما المؤمنون الّذین اذا ذکر اللَّه وجلت قلوبهم»(152) آیا این لرزش و آرامش مىتوانند در یکجا جمع شوند؟ راه توجیه آن چیست؟
پاسخ: براى تصوّر وجود این همزمان آرامش و لرزش در یک فرد، توجّه به این مثالها راهگشا مىباشد:
الف: گاهى انسان بخاطر وجود همه مقدمات، اطمینان و آرامش دارد، امّا در عین حال از نتیجه هم نگران و بیمناک است. مثل جراح متخصصى که به علم و کار خود مطمئن است، ولى باز در هنگام عمل شخصیّت مهمى دلهره دارد.
ب: فرزندان، هم به وجود والدین، احساس آرامش مىکنند و هم از آنها حساب مىبرند و مىترسند.
ج: گاهى انسان از آنجا که مىداند فلان ناگوارى براى آزمایش و رشد و ترفیع مقام اوست، خرسند و آرام است، امّا اینکه آیا در انجام وظیفه موفق خواهد شد یا خیر، او را نگران مىکند و به لرزه مىاندازد.
د: انسانهاى مؤمن وقتى در تلاوت قرآن به آیات عذاب، دوزخ و قهر الهى مىرسند، لرزش بر اندام آنها مستولى مىشود، امّا هنگامى که آیات رحمت و رضوان و بهشت خداوند را قرائت مىکنند، آرامشى شیرین، قلوب آنها را فرا مىگیرد و آنها را دلگرم مىسازد. امام سجادعلیه السلام در دعاى ابوحمزه مىفرماید: «اذا ذکرت ذنوبى فزعت و اذا رأیت کرمک طمعت»، یعنى هرگاه گناهان خود و عدل و قهر تو را به یاد مىآورم، ناله مىزنم، امّا وقتى به یاد لطف و عفو تو مىافتم امیدوار مىشوم.
صاحب المیزان براى این جمله، از قرآن شاهد مىآورد؛ «تقشعر منه جلود الّذین یخشون ربّهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر اللَّه»(153) یعنى در آغاز انسان دلهره دارد، ولى کمکم به آرامش مىرسد.
کسىکه از یاد خدا غافل است، آرامش ندارد و زندگى بدون آرامش زندگى نکبت بارى است. «من اعرض عن ذکرى فانّ له معیشة ضنکا»(154)
عامل آرامش و دلگرمى
دستیابى به اطمینان و آرامش مىتواند عوامل گوناگونى داشته باشد، ولى در رأس آنها آگاهى و علم جلوه ویژهاى دارد؛
- کسىکه مىداند ذرّهى مثقالى از کارش حساب دارد، «مثقال ذرة خیراً یره»(155) نسبت به تلاش و فعّالیّتش دلگرم است.
- کسىکه مىداند بر اساس لطف و رحمت الهى آفریده شده، «الاّ من رحم ربّک و لذلک خلقهم»(156) امیدوار است.
- کسىکه مىداند خداوند در کمین ستمگران است، «انّ ربّک لبالمرصاد»(157) آرامش دارد.
- کسىکه مىداند خداوند حکیم و علیم است وهیچ موجودى را بیهوده خلق نکرده است «علیم حکیم» خوشبین است.
- کسىکه مىداند راهش روشن و آیندهاش بهتر از گذشته است، «والاخرة خیر وابقى»(158) قلبش مطمئن است.
- کسىکه مىداند امام و رهبرش انسانى کامل، انتخاب شده از جانب خداوند و معصوم از هر لغزش و خطاست، «انى جاعلک للنّاس اماما»(159) آرام است.
کسىکه مىداند کارِ نیک او از ده تا هفتصد بلکه تا بىنهایت برابر پاداش دارد، ولى کار زشت او یک لغزش بحساب مىآید دلخوش است. «مثل الّذین ینفقون اموالهم فى سبیل اللَّه کمثل حبة انبتت سبع سنابل فى کلّ سنبلة مأئة حبة»(160)
- کسىکه مىداند خداوند نیکوکاران را دوست دارد، «ان اللَّه یحب المحسنین»(161) به کار نیکش دلگرم مىشود.
- کسىکه مىداند کار خیرش آشکار و کار شرّش پنهان مىماند، «یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح» شاد است.
عوامل اضطراب و نگرانى
یکى از شایعترین بیمارىهاى قرن حاضر، اضطراب و افسردگى است. براى این بیمارى که داراى علائمى همچون انزواطلبى، در خود فرورفتن، خودکمبینى و بیهوده انگارى است، دلایل بسیارى را ذکر کردهاند، از جمله:
- شخص افسرده از اینکه همه چیز را مطابق میل خود نمىبیند داراى افسردگى شده است، در حالى که ما نباید بخاطر اینکه چون به همه آنچه مىخواهیم، نرسیدیم، از مقدار ممکن آن هم دست برداریم و تسلیم شویم.
- شخص افسرده با خود فکر مىکند که چرا همه مردم مرا دوست ندارند و حال آنکه این امر غیر ممکنى است و حتّى خدا و جبرئیل هم دشمن دارند، لذا انسان نباید توقّع داشته باشد که همه او را دوست بدارند.
- شخص افسرده گمان مىکند که همه مردم بد هستند، در صورتىکه چنین نیست و خداوند به فرشتگانى که این توهّم را داشتند پاسخ داد.
- شخص افسرده گمان مىکند که همه ناگوارىها از بیرون وجود اوست، در حالیکه عمده تلخىها عکسالعمل و پاسخ خصلتها و کردارهاى خود ماست.
- شخص مضطرب از شروع در کارها نگران است و احساس ترس و تنهایى مىکند. حضرت علىعلیه السلام براى رفع این حالت مىفرماید: «اذاخفت من شىءٍ فقع فیه»(162) از هر چه مىترسى خود را در آن بیانداز که ترس هر چیز بیش از خود آن است.
- شخص مضطرب نگران آنست که آینده چه خواهد شد. این حالت را مىتوان با توکّل بر خدا و پشتکار درمان کرد.
- چون در بعضى کارها ناکام شده است، نگران است که شاید در تمام امور به این سرنوشت مبتلا شود.
- چون بر افراد وقدرتهاى ناپایدار تکیه دارد، با تزلزل آنها دچار اضطراب مىشود.
- و خلاصه امورى همچون عدم قدردانى مردم از زحمات آنها، گناه، ترس از مرگ تلقینهاى خانواده به اینکه نمىدانى و نمىتوانى، قضاوتهاى عجولانه، توقّعات نابجا و تصوّرات غلط، علت بسیارى از افسردگىها و اضطرابها مىباشد که با یاد خدا و قدرت و عفو و لطف او مىتوان آنها را به آرامش و شادابى مبدل ساخت. تفسیر آیه «الّذین آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللَّه» را در روز 14 خرداد 73 در همدان مىنویسم، زیرا بمناسبت پنجمین سالگرد رحلت امام خمینى (ره) براى سخنرانى آمدهام. کسىکه در پایان وصیّتنامه بسیار مهم خود مىفرماید: «من با دلى آرام و قلبى مطمئن و ضمیرى شاد و روحى امیدوار به فضل الهى از خدمت شما مرخص مىشوم.»
150) طه، 14.
151) هود، 37.
152) انفال، 2.
153) زمر، 23.
154) طه، 124.
155) زلزال، 7.
156) هود، 119.
157) فجر، 14.
158) اعلى، 17.
159) بقره، 124.
160) بقره، 261.
161) بقره، 195.
162) بحار، ج 71، ص 362.
پیام:
1- نشانه انابه واقعى، ایمان و اطمینان به خداست. «من اناب، الذین امنوا ...»
2- ایمان بدون اطمینان قلبى، کامل و کارساز نیست. «امنوا وتطمئن قلوبهم»
3- یاد خدا با زبان کفایت نمىکند، اطمینان قلبى هم مىخواهد. «تطمئن قلوبهم بذکر اللَّه»
4- تنها یاد خدا، مایهى آرامش دل مىشود. «بذکر اللَّه تطمئن القلوب»
امروزه دارندگان زر و زور و تزویر بسیارند ولى از آرامش لازم خبرى نیست.
لَا إِکْرَاهَ فِى الْدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الْرُشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالْطَّغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ
بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَاانْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیْعٌ عَلِیمٌ
ترجمه:
در (پذیرش) دین، اکراهى نیست. همانا راه رشد از گمراهى روشن شده است، پس هر که به طاغوت کافر شود و به خداوند ایمان آورد، قطعاً به دستگیره محکمى دست یافته، که گسستنى براى آن نیست. وخداوند شنواى دانا است.
تفسیر:
ایمان قلبى با اجبار حاصل نمىشود، بلکه با برهان، اخلاق و موعظه مىتوان در دلها نفوذ کرد، ولى این به آن معنا نیست که هر کس در عمل بتواند هر منکرى را انجام دهد و بگوید من آزادم و کسى حقّ ندارد مرا از راهى که انتخاب کردهام بازدارد. قوانین جزایى اسلام همچون تعزیرات، حدود، دیات و قصاص و واجباتى همچون نهى از منکر و جهاد، نشانه آن است که حتّى اگر کسى قلباً اعتقادى ندارد، ولى حقّ ندارد براى جامعه یک فرد موذى باشد.
اسلامى که به کفّار مىگوید: «هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» [721] اگر در ادّعاى خود صادقید، برهان و دلیل ارائه کنید. چگونه ممکن است مردم را در پذیرش اسلام، اجبار نماید؟
جهاد در اسلام یا براى مبارزه با طاغوتها و شکستن نظامهاى جبّارى است که اجازه تفکّر را به ملّتها نمىدهند و یا براى محو شرک و خرافهپرستى است که در حقیقت یک بیمارى است و سکوت در برابر آن، ظلم به انسانیّت است.
مطابق روایات، یکى از مصادیق تمسک به «عروة الوثقى» و ریسمان محکم الهى، اتصال با اولیاى خدا و اهلبیت علیهم السلام است.
رسول اکرم صلى الله علیه وآله به حضرت على علیه السلام فرمودند: «انت العروة الوثقى». [722]
721) بقره، 111.
722) تفسیر برهان، ج1، ص141 .
پیام:
1- دینى که برهان و منطق دارد، نیازى به اکراه و اجبار ندارد. «لااکراه فى الدین»
2- تأثیر زور در اعمال و حرکات است، نه در افکار و عقاید. «لااکراه فى الدین»
3- راه حقّ از باطل جدا شده، تا حجّت بر مردم تمام باشد. روشن شدن راه حقّ، با عقل، وحى ومعجزات است. «قد تبیّن الرشد من الغى» اسلام دین رشد است.
4- دین، مایهى رشد انسانیّت است. «قد تبیّن الرشد من الغى»
5 - اسلام با استکبار سازش ندارد. «یکفر بالطاغوت»
6- تا طاغوتها محو نشوند، توحید جلوه نمىکند. اوّل کفر به طاغوت، بعد ایمان به خدا. «فمن یکفر بالطاغوت ویؤمن باللّه»
7- کفر به طاغوت و ایمان به خدا باید دائمى باشد. «یکفر، یؤمن» فعل مضارع نشانهى تداوم است.
8- محکم بودن ریسمان الهى کافى نیست، محکم گرفتن هم شرط است. «فقد استمسک بالعروة...»
9- تکیه به طاغوتها و هر آنچه غیر خدایى است، گسستنى و از بین رفتنى است. تنها رشتهاى که گسسته نمىگردد، ایمان به خداست. «لا انفصام لها»
10- ایمان به خدا و رابطه با اولیاى خدا ابدى است. «لاانفصام لها» ولى طاغوتها در قیامت از پیروان خود تبّرى خواهند جست.
11- ایمان به خدا و کفر به طاغوت باید واقعى باشد، نه منافقانه. زیرا خداوند مىداند ومىشنود. «واللّه سمیع علیم»
اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ / هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ / لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ / لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا
فِی الأَرْضِ / مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ / یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ / وَلاَ
یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ / إِلاَّ بِمَا شَاء /وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ / وَلاَ
یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا / وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ/
خداى یکتا که جز او هیچ معبودى نیست / زنده و قائم به ذات است / هیچ گاه خواب سبک و سنگین او را فرا نمی گیرد /آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایى اوست / کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند ؟ / آنچه را پیش روى مردم است و آنچه را پشت سر آنان است می داند / و آنان به چیزى از دانش او احاطه ندارند / مگر به آنچه او بخواهد /تخت [حکومت ، قدرت و سلطنت]ش آسمان ها و زمین را فرا گرفته / نگهدارى آنان بر او گران و مشقت آور نیست / و او بلند مرتبه و بزرگ است .
تفسیر آیه:
به مناسبت وجود کلمهى «کرسى» در آیه، رسول اکرم صلى الله علیه وآله این آیه «آیةالکرسى» نامید. در روایات شیعه و سنى آمده است که این آیه به منزلهى قلّه قرآن است و بزرگترین مقام را در میان آیات دارد. [678] همچنین نسبت به تلاوت این آیه سفارش بسیار شده است، از على علیه السلام نقل کردهاند که فرمود: بعد از شنیدن فضیلت این آیه، شبى بر من نگذشت، مگر آنکه آیةالکرسى را خوانده باشم. [679]
در این آیه، شانزده مرتبه نام خداوند و صفات او مطرح شده است. به همین سبب آیةالکرسى را شعار و پیام توحید دانستهاند. هر چند در قرآن بارها شعار توحید با بیانات گوناگون مطرح شده است، مانند: «لااله الاّ اللّه» [680] ، «لااله الاّ هو» [681]، «لااله الاّ انت» [682] ، «لااله الاّ انَا» [683] ، ولى در هیچ کدام آنها مثل آیةالکرسى در کنار شعار توحید، صفات خداوند مطرح نشده است.
صفات خداوند دو گونهاند، برخى صفات، عین ذات او هستند و قابل تجزیه از ذات الهى نمىباشند. مانند: علم، قدرت و حیات. امّا برخى صفات که آنها را صفات فعل مىنامند، مربوط به فعل خداوند است، مثل خلق کردن و عفو نمودن. منشأ اینگونه صفات، اراده الهى است که اگر بخواهد خلق مىکند، ولى دربارهى صفات ذات این را نمىتوان گفت که اگر خداوند بخواهد مىداند و اگر نخواهد نمىداند. اگر بخواهیم صفات ذات را تشبیه کنیم، باید بگوئیم عالم و قادر بودن براى خداوند، نظیر مخلوق بودن براى انسان است. هرگز صفت مخلوق بودن از انسان جدا نمىشود، همانگونه که هرگز صفت علم از خداوند جدا نمىشود.
کلمه «اله» درباره هر معبودى بکار مىرود، خواه حقّ و یا باطل، «أفرایت مَن اتّخذ الهه هواه» [684] ولى کلمه «اللّه» نام ذات مقدّس الهى است. معبودانِ غیر از خدا، از آفریدن مگسى عاجزند؛ «لن یخلقوا ذباباً» [685] و آنان که به پرستش غیر خدا مىپردازند، از بلنداى توحید به درههاى خوفناک سقوط مىکنند. «ومن یشرک باللّه فکانّما خرّ منالسماء فتخطفه الطّیر» [686]
«لااله الاّ اللّه» اوّلین صفحه شناسنامهى هر مسلمان است. اوّلین شعار و دعوت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله نیز با همین جمله بود: «قولوا لااله الاّ اللّه تفلحوا» [687]همچنان که فرمود: «من قال لااله الاّ الله مخلصاً دخل الجنّة واخلاصه بها ان تحجزه لااله الاالله عمّا حرمّ اللّه» هرکس خالصانه شعار توحید سر دهد، وارد بهشت مىشود و نشان اخلاص او آن است که گفتن »لااله الاّ اللّه« وى را از حرامهاى الهى دور سازد. [688]
امام صادق علیه السلام فرمودند: «قول لااله الاّاللّه ثمن الجنة» [689] گفتن »لااله الاّ اللّه« بهاى بهشت است. همچنان که امام رضا علیه السلام در حدیث قدسى نقل کردهاند: «کلمة لاالهالاّاللّه حصنى» [690] کلمهى توحید، دژ مستحکم الهى است.
آرى، توحید، مایهى نجات و رستگارى انسان است. البتّه همانگونه که مىگویند هرکس به دانشگاه یا حوزه علمیه قدم گذاشت، دانشمند شد. یعنى به شرط اینکه تمام دروس لازم را بخواند. گفتن «لااله الاّ اللّه» نجات دهنده است، امّا با داشتن شرایطش که در جاى خود بدان اشاره خواهد شد.
اعتقاد به توحید، همهى قدرتها و جاذبهها را در چشم انسان کوچک و حقیر مىکند. نمونهاى از آثار تربیتى توحید همین است که مسلمانان در برابر پادشاهان و صاحبان قدرت سجده نمىکردند. در دربار نجاشى پادشاه حبشه، پناهندگان مسلمان گفتند: «لانسجد الاّ للّه» ما به غیر خدا سجده نمىکنیم. [691] دحیه کلبى یکى دیگر از مسلمانان در کاخ قیصر روم، سجده نکرد و در جواب کاخ نشینان گفت: «لااسجد لغیراللّه» من براى غیر خداوند سجده نمىکنم. [692]
آرى، توحید انسان را تا آنجا بالا مىبرد که حتّى بهشت و دوزخ نیز براى او مطرح نمىشود. امامان معصوم علیهم السلام نیز براى تربیت چنین انسانهایى تلاش مىکردند. على علیه السلام فرمودند: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حراً» [693] ، بنده دیگرى مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است.
لازم است مسلمانان هر روز و در هر جا با صداى بلند، اذان بگویند وفریاد آزادى از بندگى خدایان دروغین و طاغوتها را سر دهند. و گوش نوزادان خود را قبل از هر صدایى، با طنین توحید «لااله الاّ اللّه» آشنا سازند.
«هوالحىّ»
در فراز هفتادم دعاى جوشن کبیر، حىّ بودن خداوند را اینگونه مطرح مىکند:
«یا حیّاً قبل کلّ حىّ، یا حیّاً بعد کلّ حىّ، یا حىّ الذّى لیس کمثله حىٌّ، یا حىّ الذّى لایشارکه حىٌّ، یا حىّ الذّى لایحتاج الى حىّ، یا حىّ الذّى یمیت کلّ حىّ، یا حىّ الذّى یرزق کلّ حىّ، یا حیّا لم یرث الحیوة من حىّ، یا حىّ الذى یحیى الموتى، یا حىّ یا قیّوم» آرى، خداوند زنده است، قبل از هر زندهاى و بعد از هر زندهاى. در زنده بودن، وى را نظیر و شریکى نیست و براى زنده ماندن، نیازمند دیگرى نیست. او زندگان را مىمیراند و به همه زندهها روزى مىبخشد. او زندگى را از زندهاى دیگر به ارث نبرده، بلکه به مردگان نیز زندگى مىبخشد. او زنده و پا برجاست.
معناى حیات درباره ذات پروردگار با دیگران فرق مىکند و مانند سایر صفات الهى، از ذات او جدایى ناپذیر است و در آن فنا راه ندارد؛ «و توکّل على الحىّ الّذى لایموت» [694] او در حیات خویش نیازمند تغذیه، تولید مثل، جذب و دفع، که لازمه حیات موجوداتى همچون انسان و حیوان وگیاه است، نیست. «یا حىّ الذى لیس کمثله حىّ»
«القیّوم»
«قَیّوم» از ریشهى «قیام»، به کسى گفته مىشود که روى پاى خود ایستاده و دیگران به او وابسته هستند. [695] کلمهى «قیّوم» سه مرتبه در قرآن آمده است و در هر سه مورد در کنار کلمه «حَىّ» قرار دارد.
قیام او از خود اوست، ولى قیام سایر موجودات به وجود اوست. و مراد از قیّومیّت پروردگار، تسلّط و حفاظت و تدبیر کامل او نسبت به مخلوقات است. قیام او دائمى و همه جانبه است، مىآفریند، روزى مىدهد، هدایت مىکند و مىمیراند و لحظهاى غافل نیست.
هر موجود زندهاى براى ادامهى حیات، نیازمند منبع فیض است. همچون لامپى که براى ادامهى روشنى، نیاز به اتصّال برق دارد. تمام موجودات براى زنده شدن باید از «حىّ» تغذیه شوند و براى ادامهى زندگى باید از «قیّوم» مایه بگیرند.
امام على علیه السلام مىفرماید: «کلّ شىء خاضع له و کلّ شىء قائم به» هر چیزى تسلیم او و هر چیزى وابسته به اوست. [696] نقل کردهاند که در جنگ بدر رسول خدا صلى الله علیه وآله مکّرر در سجده مىگفتند: «یا حىّ یا قیّوم» [697]
«لاتأخذه سنةٌ و لانوم»
امام صادق علیه السلام فرمودهاند: «ما من حىّ الاّ و هو ینام خلا اللّه وحده» هیچ زندهاى نیست مگر اینکه مىخوابد، تنها خداوند از خواب بدور است. [698]
خداوند حىّ است و نیازمند خواب و چُرت نیست. [699] خواب، زندهها را از خود منقطع مىکند تا چه رسد به دیگران، ولى خداوند خواب ندارد و همواره بر همه چیز قیّومیّت دارد.
«له ما فى السموات و ما فى الارض»
مالک حقیقى همه چیز اوست و مالکیّت انسان در واقع عاریتى بیش نیست. مالکیّت انسان، چند روزه و با شرایط محدودى است که از طرف مالک حقیقى یعنى خداوند تعیین مىشود. حال که همه مملوک او هستند، پس چرا مملوکى مملوک دیگر را بپرستد؟ دیگران نیز بندگانى همچون ما هستند؛ «عباد امثالکم» [700] طبیعت، ملک خداست و قوانین حاکم بر آن محکوم خداوندند. اى کاش انسانها هم از مِلک او و هم از مُلک او بهتر استفاده مىکردند. اگر همه چیز از خدا و براى خداست، دیگر بخل و حرص چرا؟ آیا خداى خالق، ما را رها کرده است؟ «أیحسب الانسان ان یترک سدى» [701]
امام کاظم علیه السلام از در خانهى شخصى بنام «بُشر» مىگذشت، متوّجه سر و صدا و آواز لهو ولعبى شدند که از خانه بلند بود. از کنیزى که از آن خانه بیرون آمده بود پرسیدند صاحبخانه کیست؟ آیا بنده است؟! جواب داد: نه آقا، بنده نیست آزاد است. امام فرمود: اگر بنده بود این همه نافرمانى نمىکرد. کنیز سخن امام را وقتى وارد منزل شد به صاحبخانه باز گفت. او تکانى خورد و توبه کرد. [702]
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: اوّلین درجه تقوا و بندگى خدا آن است که انسان خودش را مالک نداند. [703]
«من ذا الذى یشفع عنده»
مشرکان، خداوند را قبول داشتند؛ «لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض لیقولنّ اللّه» [704] ولى بتها را شفیع مىدانستند: «ویقولون هؤلاء شفعاء» [705]آیةالکرسى، این پناهگاه موهوم را در هم مىکوبد و مىگوید: کیست که بدون اجازهى او بتواند شفاعت کند؟ نه تنها هستى براى اوست، کارآیى هستى نیز با اذن اوست. با خیال و توهم شما، مخلوقى شفیع دیگرى نمىشود. شفاعت در قیامت وجود دارد، ولى با حساب و کتاب و با اذن خداوند. اگر از کسى عملى سر مىزند، با اذن و اراده خداوند بوده و قیّوم بودن او خدشه بردار نیست تا بتوان در گوشهاى دور از خواست او کارى صورت داد.
شفاعت آن است که یک موجود قوى به موجود ضعیف یارى برساند. مثلاً در نظام آفرینش، نور، آب، هوا و زمین، دانهى گیاه را یارى مىکنند تا به مرحله درخت برسد. در نظام کیفر و پاداش نیز، اولیاى خدا گنهکارى را یارى مىرسانند تا نجات یابد. [706] ولى هرگز این امدادها نشانهى ضعف خداوند و یا تأثیرپذیرى او نیست. زیرا خود اوست که مقام شفاعت و اجازه آن را به اولیاى خود مىدهد. و اوست که نظام آفرینش را به نوعى آفریده که وقتى دانه در مسیر رستن قرار گرفت، با نور و هوا و خاک رشد مىکند.
به هر حال عوامل مادّى و کمکهایى که انسان از مخلوقات مىگیرد، در پرتو اذن اوست و در چهار چوب قوانینى است که او حاکم کرده است. به همین دلیل افرادى از شفاعت شدن محرومند؛ «فما تنفعهم شفاعة الشافعین» [707] چنانکه نور، حرارت، آب و خاک، دانهاى را رشد مىدهند که قابلیّت رشد داشته باشد. حساب شفاعت از حساب پارتىبازى و توصیههاى بىدلیل دنیوى در جوامع فاسد، جدا است. شفاعت، براى جلوگیرى از یأس و ناامیدى و ایجاد پیوند مردم با اولیاى خداست. شفاعت، پاداشى است که خداوند به اولیاى خود مىدهد و بهرهگیرى از آن در روز قیامت، تجسّمى از بهرهگیرى انسان، از نورِ علم و هدایت انبیا و اولیا در دنیاست.
شفاعت کننده، قدرت مستقلى در برابر قدرت خداوند نیست، بلکه پرتوى از اوست ومقام شفاعت مخصوص کسانى است که او بخواهد. لذا نباید بت پرستان با شعار؛ «هؤلاء شفعائنا» [708] خیال کنند که بهرهمند از شفاعت خواهند شد.
یادآورى این نکته لازم است که عبادت غیر خداوند شرک است، ولى دعوت و خواندن غیر خدا، همه جا شرک نیست. جملات: «یدعوک» [709] ، «یدعوکم» [710] ، «یدعون» [711] ، «ندع» [712] و «دعاء الرسول» [713] که در قرآن آمده است، هیچ یک با شرک ربطى ندارد. لکن هر دعوتى ارزشمند نیست، بیمار اگر پزشک را صدا زند، حقّ است و اگر فالگیر را صدا زند باطل است.
«یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم»
خداوند همهى واقعیّات را مىداند و شفاعت نزد پروردگار، تلاش براى اثبات بىگناهى شخصى نیست، بلکه شفاعت، تلاش براى نجات و عفو است. آگاهى خدا باید موجب شود که اندکى انسان حیا کند، او از درون سینهها خبر دارد و از رازهاى پنهانى و آشکار با خبر است، از درون رحم مادران خبر دارد که نوزاد پسر است یا دختر. علم روز قیامت و اندازه هر چیزى را مىداند. [714] در حالى که علم ما انسانها محدود است. ما صدا را تا حدّى مىشنویم، دیدنىها را تا حدودى مىبینیم، اسرار را نمىدانیم، مگر آن قسمتى را که خداوند اراده کند و اجازه دهد.
«وسع کرسیّه السّموات والارض ولایؤده حفظهما و هوالعلى العظیم»
در روایتى از امام صادق علیه السلام آمده است: مراد از «عرش»، علومى از خداوند است که انبیا و رسل را به آنها آگاه کرده است [715] ولى «کرسى»، علومى هستند که آنها را هیچ کس نمىداند. [716]
برخى «کرسى» را کنایه از قدرت و حکومت خدا مىدانند که آسمانها و زمین را در برگرفته است. با آنکه جهان بس وسیع است و زمین نسبت به آن همچون حلقه انگشترى در بیابان، ولى با همه اینها حفظ و نگهدارى آنها براى خداوند سنگین نیست. آیة الکرسى به مردم مىفهماند که خداوند نه تنها مالکِ عالَم و عالِم به تمام مملوکهاى خود است، بلکه سراسر هستى با همهى مخلوقاتش، تحت سلطه و قدرت اوست. [717] و مردم قدرت نامحدود خالق را با قدرت مخلوق مقایسه نکنند. زیرا خستگى، از عوارض ماده است، امّا توانایى خداوند عین ذات اوست. «ان ربّک هو القوى العزیز» [718] على علیه السلام مىفرماید: خداوند را، نه گذشت زمان پیر و فرسوده مىکند و نه خود دگرگون گشته و تغییر مىیابد. [719]
آرى، توجّه به قدرت نامحدود خداوند، در روح مؤمن آرامش ایجاد مىکند و مؤمن با آن خویشتن را در مصونیّت و امان مىیابد.
هر یک از صفات خدا: قَیّوم، حَىّ، علیم، قَدیر و عظیم، نقش سازندهاى در تربیت انسان دارد. زیرا بهترین مکتب آن است که به پیروان خود امید و عشق بدهد، سرنوشت و آینده آنان را روشن کند و پیروانش نیز بدانند که هر لحظه زیر نظر هستند، لغزشهایشان قابل عفو است و حاکم آنان مهربان است.
خلاصه آنکه خدایى سزاوار پرستش است که زنده و پابر جا و نستوه باشد، گرفتار ضعف و خستگى و دچار خواب و چرت نگردد، احدى بدون اراده او قدرت انجام کارى را نداشته باشد. همه چیز را بداند و بر همه چیز احاطه و تسلّط داشته باشد. این چنین خدایى مىتواند معبود و محبوب باشد و به چنین خدایى مىتوان توکّل کرد و عشق ورزید و به او امیدوار بود. خدایى که قرآن اینگونه معرفى مىکند، با خداى انجیل و تورات تحریف شده قابل مقایسه نیست. آن کسانى که در بنبستهاى تنگ و تاریک نظام مادّى جهان گرفتار شدهاند، چگونه مىاندیشند؟ «الحمدللّه الّذى هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدى لولا ان هدانا اللّه»
678) تفسیر روح المعانى، ج3، ص10 و تفسیر المیزان، ج2، ص354 .
679) تفسیر نمونه، ج2، ص191 ؛ المیزان، ج2، ص355 .
680) صافات، 35 .
681) بقره، 163 .
682) انبیاء، 87 .
683) نحل، 2 .
684) فرقان، 43.
685) حج، 73.
686) حج، 31.
687) کنزالعمّال، ح35541.
688) ثواب الاعمال، ص20 .
689) بحار، ج93، ص196.
690) بحار، ج3، ص7.
691) سیرهى حلبى، ج1، ص387 .
692) سیرهحلبى، ج3، ص272.
693) نهج البلاغه، نامهى31 .
694) فرقان، 58 .
695) مفردات راغب.
696) نهجالبلاغه، خطبه108.
697) روحالبیان، ج1، ص400.
698) بحار، ج59، ص185.
699) چون در طبع انسان، ابتدا حالت رِخوت و چُرت پیدا مىشود، سپس خواب مىآید، قرآن هم کلمهى »سِنَة« را مقدّم بر »نَوم« بکار برده است.
700) اعراف، 194.
701) قیامت، 36.
702) تتمة المنتهى، ص329 .
703) بحار، ج1، ص 225.
704) لقمان، 25.
705) یونس، 18.
706) امام صادق علیه السلام فرمودند: »نحن الشافعون« ما هستیم آنهایى که اذن شفاعت دارند. تفسیر نورالثقلین، ج1، ص258.
707) مدّثر، 48.
708) یونس، 18.
709) قصص، 25.
710) آلعمران، 153.
711) آلعمران، 104.
712) آلعمران، 61.
713) نور، 63.
714) یعلم ما یلج فى الارض و ما یخرج منها و ما ینزل من السّماء« سبأ، 2. »ان تخفوا ما فى صدورکم او تبدوه یعلمه اللّه« آلعمران، 29. ؛ »وعنده مفاتح الغیب« انعام، 59. ؛ »یعلم السّر واخفى« طه، 7.؛ »انّه علیم بذات الصدور« هود، 5. ؛ »یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصدور« غافر، 19.
715) تفسیر نورالثقلین، ج1، ص259.
716) تفسیر برهان، ج1، ص240.
717) بل له ما فى السموات و الارض کلّ له قانتون« بقره، 116. و »ان یشأ یذهبکم و یأت بخلق جدید« ابراهیم، 19.
718) هود، 66.
719) نهجالبلاغه، خطبهى228.
پیام آیه:
1- هیچ موجودى جز او، ارزش معبود شدن ندارد. «لااله الاّ هو»
2- حیات واقعى و ابدى وهمهى حیاتهاى دیگر از آن اوست. «الحىّ»
3- همه چیز دائماً به او بستگى دارد ولحظهاى از تدبیر اوخارج نیست. «القیوم»
4- همه چیز از اوست.«له ما فى السموات...»
5 - نه تنها هستى از اوست، کارایى هستى نیز از اوست. «من ذا الّذى یشفع»
6- با خیال و توهّم شما، چیزى شفیع و واسطه نمىشود. «من ذا الّذى»
7- احدى از او مهربانتر نیست. علاقه ومهربانى هر شفیعى از اوست. «الاّ باذنه»
8 - خداوند بر همه چیز ودر همه حال آگاه است، پس از گناه در برابر او حیا کنیم. «یعلم مابین ایدیهم وما خلفهم...»
9- او بر همه چیز احاطه دارد، ولى دیگران بدون اراده او حتّى به گوشهاى از علم او احاطه ندارند. [720] «لا یحیطون بشىء من علمه»
10- حکومت و قدرت او محدود نیست. «وسع کرسیّه»
11- حفاظت هستى براى او سنگین نیست. «ولایؤده»
12- کسى که از هستى حفاظت مىکند، مىتواند ما را در برابر خطرات حفظ کند. «حفظهما» و لذا براى حفاظت، سفارش به خواندن آیة الکرسى شده است.
720) الم یعلم بانّ اللّه یرى« علق، 14.