سوره فرقان آیات ۲۵ الی ۲۹

 وَ یَوْمَ تَشقَّقُ السمَاءُ بِالْغَمَمِ وَ نُزِّلَ المَْلَئکَةُ تَنزِیلاً(25) 

و به خاطر آور روزى را که آسمان با ابرها از هم شکافته مى شود، و فرشتگان نازل مى گردند. 

 

الْمُلْک یَوْمَئذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَ کانَ یَوْماً عَلى الْکَفِرِینَ عَسِیراً(26) 

حکومت در آن روز از آن خداوند رحمان است و آنروز روز سختى براى کافران خواهد بود.

تفسیر:

آسمان با ابرها شکافته مى شود!باز در این آیات بحث درباره قیامت و سرنوشت مجرمان در آن روز ادامه مى یابد نخست مى گوید: روز گرفتارى و اندوه مجرمان ، روزى است که آسمان با ابرها از هم مى شکافد و فرشتگان پى در پى نازل مى شوند! (و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکة تنزیلا).
غمام از غم به معنى پوشاندن چیزى است و از آنجا که ابر آفتاب را مى پوشاند به آن غمام گفته مى شود همچنین به اندوه که قلب را مى پوشاند غم مى گویند.
این آیه در حقیقت پاسخى است به درخواست مشرکان ، و یکى دیگر از بهانه جوئیهاى آنها زیرا آنها انتظار داشتند خداوند و فرشتگان ، طبق اساطیر و افسانه هاى آنان ، در میان ابرها به سراغشان بیایند و آنها را به سوى حق دعوت کنند، در اسطوره هاى یهود نیز آمده که گاه خداوند در لابلاى ابرها ظاهر مى شد!.
قرآن در پاسخ آنها مى گوید: آرى فرشتگان (و نه خدا) روزى به سراغ آنها مى آیند، اما کدام روز؟ روزى که مجازات و کیفر این بدکاران فرا مى رسد و بیهوده گوئى هاى آنها را پایان مى دهد.
اکنون ببینیم منظور از شکافته شدن آسمان با ابرها چیست ؟ با اینکه مى دانیم اطراف ما چیزى به نام آسمان که قابل شکافته شدن باشد وجود ندارد.
بعضى از مفسران مانند علامه طباطبائى (رضوان الله علیه ) در تفسیر المیزان فرموده اند: منظور شکافته شدن آسمان عالم شهود و کنار رفتن حجاب جهل و نادانى و نمایان گشتن عالم غیب است ، یعنى انسان در آن روز درک و دیدى پیدا مى کند که با امروز بسیار متفاوت است ، پرده ها کنار مى رود، و فرشتگان را که در حال نزول از عالم بالا هستند مى بیند.
تفسیر دیگر این است که منظور از سماء، کرات آسمانى است که بر اثر انفجارات پى در پى از هم متلاشى مى شود، و ابرى که حاصل از این انفجارات و متلاشى شدن کوهها است صفحه آسمانها را فرا مى گیرد، بنابراین کرات آسمانى شکافته مى شود، در حالى که همراه با ابرهاى حاصل از آن است . آیات بسیارى از قرآن مجید، مخصوصا آنها که در سوره هاى کوتاه آخر قرآن آمده ، بیانگر این حقیقت است که در آستانه قیامت ، دگرگونیهاى عظیم و انقلاب و تحول عجیب ، سر تا سر عالم هستى را فرا مى گیرد کوهها متلاشى شده و همچون غبار در فضا پخش مى گردد خورشید بى نور، و ستارگان بى فروغ مى شود، حتى فاصله ماه و خورشید از بین مى رود، و لرزه و زلزله عجیبى سراسر زمین را فرا مى گیرد.
آرى در چنان روز، متلاشى شدن آسمان ، یعنى کرات آسمانى و پوشیده شدن صفحه آسمان از یک ابر غلیظ امرى طبیعى خواهد بود.
همین تفسیر را به نحو دیگرى مى توان بیان کرد:
شدت دگرگونیها و انفجارات کواکب و سیارات سبب مى شود که آسمان از ابرى غلیظ پوشیده شود، اما در لابلاى این ابر گاه شکافهائى وجود دارد، بنابراین آسمانى که در حال عادى با چشم دیده مى شود به وسیله این ابرهاى عظیم انفجارى از هم جدا مى شود.
تفسیرهاى دیگرى نیز براى این آیه گفته شده است که با اصول علمى و منطقى سازگار نیست و در عین حال تفسیرهاى سه گانه فوق منافاتى با هم ندارد، ممکن است از یکسو پرده هاى جهان ماده از مقابل چشم انسان کنار برود و عالم ماوراء طبیعت را مشاهده کند، و از سوى دیگر کرات آسمانى متلاشى شوند و ابرهاى انفجارى آشکار گردند، و در لابلاى آنها شکافهائى نمایان باشد، آن روز، روز پایان این جهان و آغاز رستاخیز است ، روز بسیار دردناکى است براى مجرمان بى ایمان و ستمکاران لجوج .
سپس به یکى از روشنترین مشخصات آن روز پرداخته ، و مى گوید:حکومت در آن روز از آن خداوند رحمان است (الملک یومئذ الحق للرحمان ).
حتى آنها که در این جهان نوعى حکومت مجازى و محدود و فانى و زودگذر داشتند نیز از صحنه حکومت کنار مى روند، و حاکمیت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاک او مى شود، و به همین دلیل آن روز روز سختى براى کافران خواهد بود (و کان یوما على الکافرین عسیرا).
آرى در آن روز که قدرتهاى خیالى به کلى از میان مى روند و حاکمیت مخصوص خدا مى شود پناهگاههاى کافران فرو مى ریزد، و قدرتهاى جبار و طاغوتى محو مى شوند، هر چند در این جهان نیز همه در برابر اراده او بى رنگ بودند ولى در اینجا ظاهرا زرق و برقى داشتند اما در قیامت که صحنه بروز واقعیتها، و برچیده شدن مجازها و خیالها و پندارها است ، افراد بى ایمان در برابر مجازاتهاى الهى چه تکیه گاهى مى توانند داشته باشند و به همین دلیل آن روز فوق العاده بر آنها سخت خواهد گذشت .
در حالى که براى مؤ منان بسیار یسیر و سهل و آسان است .
در حدیثى از ابو سعید خدرى نقل شده که وقتى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آیه فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة را که نشان مى دهد روز قیامت معادل پنجاه هزار سال است تلاوت فرمود عرض کردم چه روز طولانى و عجیبى است ؟!
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: و الذى نفسى بیده انه لیخفف عن المؤ من حتى یکون اخف علیه من صلاة مکتوبة یصلیها فى الدنیا: سوگند به آن کسى که جانم به دست او است که آن روز براى مؤ من سبک مى شود به مقدار مدت یک نماز فریضه که در دنیا انجام مى دهد!.
دقت در سایر آیات قرآن ، دلائل سخت بودن آن روز را بر کافران روشنمى سازد، چرا که از یکسو مى خوانیم : در آن روز تمام پیوندها و وسائل عالم اسباب ، گسسته مى شود (و تقطعت بهم الاسباب ) (بقره - 166)
از سوئى دیگر، نه مال آنها و نه آنچه را اکتساب کردند آنانرا سودى نمى دهد (ما اغنى عنه ماله و ما کسب ) (سوره تبت آیه 2).
و از سوى سوم هیچکس در آنجا به داد هیچکس نمى رسد (یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا) (دخان - 41).
حتى شفاعت که تنها راه نجات است در اختیار گنهکارانى است که پیوندى با خدا و دوستان خدا داشته اند (من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه ) (بقره - 255).
و نیز در آن روز به آنها اجازه عذر خواهى داده نمى شود تا چه رسد به قبول عذرهاى غیر موجه (فلا یؤ ذن لهم فیعتذرون ) (مرسلات - 36).  

 

وَ یَوْمَ یَعَض الظالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یَلَیْتَنى اتخَذْت مَعَ الرَّسولِ سبِیلاً(27) 

و به خاطر بیاور روزى را که ظالم دست خویش را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گوید: اى کاش با رسول خدا راهى برگزیده بودم . 

یَوَیْلَتى لَیْتَنى لَمْ أَتخِذْ فُلاناً خَلِیلاً(28) 

اى واى بر من ! کاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نکرده بودم ! 

لَّقَدْ أَضلَّنى عَنِ الذِّکرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنى وَ کانَ الشیْطنُ لِلانسنِ خَذُولاً(29)  

 او مرا از یاد حق گمراه ساخت ، بعد از آنکه آگاهى به سراغ من آمده بود، و شیطان همیشه مخذول کننده انسان بوده است . 

  تفسیر: 

دوست بد مرا گمراه کرد!روز قیامت صحنه هاى عجیبى دارد که بخشى از آن در آیات گذشته آمد و در آیات مورد بحث بخش دیگرى خاطر نشان شده ، و آن مساله حسرت فوق العاده ظالمان از گذشته خویش است نخست مى فرماید:
بخاطر آور روزى را که ظالم دست خویش را از شدت حسرت به دندان
مى گزد، مى گوید: اى کاش با رسولخدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) راهى برگزیده بودم (و یوم یعض الظالم على یدیه یقول یا لیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا).
یعض از ماده عض (بر وزن سد) به معنى گاز گرفتن با دندان است و معمولا این تعبیر در مورد کسانى که از شدت حسرت و تاسف ناراحتند به کار مى رود، چنانکه در فارسى نیز ضرب المثل است که فلانکس ‍ انگشت حسرت به دندان مى گزید (ولى در عربى به جاى انگشت ، دست گفته مى شود و شاید رساتر باشد چون همیشه انسان در چنین حالاتى انگشت نمى گزد بلکه گاه پشت دست را مى گزد مخصوصا در عربى بسیار مى شود که همچون آیه مورد بحث یدیه یعنى هر دو دست ، گفته مى شود که شدت تاسف و حسرت را به طرز گویاترى بیان مى کند).
این کار شاید به خاطر این باشد که این گونه اشخاص هنگامى که گذشته خویش را مى نگرند خود را مقصر مى دانند و تصمیم بر انتقام از خویشتن مى گیرند و این نوعى انتقام است تا بتوانند در سایه آن کمى آرامش یابند.
و براستى آن روز را باید یوم الحسرة گفت ، چنانکه در قرآن از روز قیامت نیز به همین عنوان یاد شده است (سوره مریم آیه 39) چرا که افراد خطاکار خود را در برابر یک زندگى جاویدان در بدترین شرائط مى بینند در حالى که مى توانستند با چند روز صبر و شکیبائى و مبارزه با نفس و جهاد و ایثار، آن را به یک زندگى پر افتخار و سعادتبخش مبدل سازند. 

حتى براى نیکوکاران هم روز تاسف است ، تاسف از اینکه چرا بیشتر از این نیکى نکردند؟!
سپس اضافه مى کند که این ظالم بیدادگر که در دنیائى از تاسف فرو رفته مى گوید: اى واى بر من کاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نکرده بودم (یا ویلتى لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا).
روشن است که منظور از فلان همان شخصى است که او را به گمراهى کشانده : شیطان یا دوست بد یا خویشاوند گمراه ، و فردى همچون ابى براى عقبه که در شان نزول آمده بود.
در واقع این آیه و آیه قبل دو حالت نفى و اثبات را در مقابل هم قرار مى دهد در یکجا مى گوید: اى کاش راهى به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) پیدا کرده بودم و در اینجا مى گوید: اى کاش فلان شخص را دوست خود انتخاب نکرده بودم که تمام بدبختى در ترک رابطه با پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و قبول رابطه با این دوست گمراه بود.
باز ادامه مى دهد و مى گوید: بیدارى و آگاهى به سراغ من آمده بود (و سعادت در خانه مرا کوبید) ولى این دوست بى ایمان مرا گمراه ساخت (لقد اضلنى عن الذکر بعد اذ جائنى ).
اگر از ایمان و سعادت جاویدان ، فاصله زیادى مى داشتم ، این اندازه جاى تاسف نبود، ولى تا نزدیک مرز پیش رفتم ، یک گام بیشتر نمانده بود که براى همیشه خوشبخت شوم ، اما این کور دل متعصب لجوج مرا از لب چشمه آب حیات تشنه بازگرداند و در گرداب بدبختى فرو برد.
ذکر در جمله بالا معنى وسیعى دارد و تمام آیات الهى را که در کتب آسمانى نازل شده شامل مى شود، بلکه هر چیز که موجب بیدارى و آگاهى انسان باشد در آن جمع است .
و در پایان آیه مى گوید: شیطان همیشه مخذول کننده انسان بوده است (و کان الشیطان للانسان خذولا).
چرا که انسان را به بیراهه ها و مناطق خطر مى کشاند و بعد او را سرگردان رها کرده و به دنبال کار خود مى برد.
باید توجه داشت که خذول صیغه مبالغه است و به معنى بسیار مخذول کننده .
حقیقت خذلان این است که کسى دل به یارى دیگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساس دست از کمک و یاریش بردارد.
در اینکه جمله اخیر (کان الشیطان للانسان خذولا) گفتار خداوند است به عنوان هشدار براى همه ظالمان و گمراهان و یا دنباله گفتار این افراد حسرت زده در قیامت است ، مفسران دو تفسیر ذکر کرده اند، و هر دو با معنى آیه متناسب است ولى گفتار خدا بودن تناسب بیشترى دارد.
 

 

نکته: 

نقش دوست در سرنوشت انسان
بدون شک عامل سازنده شخصیت انسان - بعد از اراده و خواست و تصمیم او - امور مختلفى است که از اهم آنها همنشین و دوست و معاشر است ، چرا که انسان خواه و ناخواه تاثیر پذیر است ، و بخش ‍ مهمى از افکار و صفات اخلاقى خود را از طریق دوستانش مى گیرد، این حقیقت هم از نظر علمى و هم از طریق تجربه و مشاهدات حسى به ثبوت رسیده است .
این تاثیر پذیرى از نظر منطق اسلام تا آن حد است که در روایات اسلامى از پیامبر خدا حضرت سلیمان (علیه السلام ) چنین نقل شده : لا تحکموا على رجل بشى ء حتى تنظروا الى من یصاحب ، فانما یعرف الرجل باشکاله و اقرانه و ینسب الى اصحابه و اخدانه : درباره کسى قضاوت نکنید تا به دوستانش نظر بیفکنید چرا که انسان بوسیله دوستان و یاران و رفقایش شناخته مى شود.!
امام امیر المؤ منین على بن ابیطالب (علیه السلام ) در گفتار گویاى خود مى فرماید: و من اشتبه علیکم امره و لم تعرفوا دینه ، فانظروا الى خلطائه ، فان کانوا اهل دین الله فهو على دین الله ، و ان کانوا على غیر دین الله فلا حظ له من دین الله : هر گاه وضع کسى بر شما مشتبه شد و دین او را نشناختید به دوستانش نظر کنید، اگر اهل دین و آئین خدا باشند او نیز پیرو آئین خدا است ، و اگر بر آئین خدا نباشند او نیز بهره اى از آئین حق ندارد.
و براستى گاه نقش دوست در خوشبختى و بدبختى یک انسان از هر عاملى مهمتر است ، گاه او را تا سر حد فنا و نیستى پیش مى برد، و گاه او را به اوج افتخار مى رساند.
آیات مورد بحث و شان نزول آن به خوبى نشان مى دهد که انسان چگونه ممکن است تا مرز سعادت پیش برود، اما یک وسوسه شیطانى از ناحیه یک دوست بد او را به قهقرا بازگرداند و سرنوشتى مرگبار براى او فراهم سازد که از حسرت آن روز قیامت هر دو دست را به دندان بگزد، و فریاد یا ویلتى از او بلند شود.
در کتاب العشرة (آداب معاشرت ) روایات بسیارى در همین زمینه وارد شده که نشان مى دهد تا چه اندازه اسلام در مساله انتخاب دوست سختگیر و دقیق و موشکاف است .
این بحث کوتاه را با نقل دو حدیث در این زمینه پایان مى دهیم ، و آنها که اطلاعات بیشترى در این زمینه مى خواهند به کتاب العشرة بحار الانوار جلد 74 مراجعه کنند.
در حدیثى از نهمین پیشواى بزرگ اسلام امام محمد تقى الجواد (علیه السلام ) مى خوانیم : ایاک و مصاحبة الشریر فانه کالسیف المسلول یحسن منظره و یقبح اثره : از همنشینى بدان بپرهیز که همچون شمشیر برهنه اند، ظاهرش زیبا و اثرش بسیار زشت است !.
پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: اربع یمتن القلب : الذنب على الذنب ... و مجالسة الموتى ، و قیل له یا رسول الله و ما الموتى ؟ قال کل غنى مترف : چهار چیز است که قلب انسان را مى میراند: تکرار گناه - تا آنجا که فرمود: و همنشینى با مردگان ، کسى پرسید اى رسول خدا مردگان کیانند؟! فرمود: ثروتمندانى که مست ثروت . 

 

تذکر: 

برادرم و خواهرم در انتخاب دوست هوشیار و زرنگ باش.

سوره طه آیه 14

إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی  

 

به یقین این منم خداى یکتا که جز من معبودى نیست، پس مرا پرستش کن و نماز را به یاد من برپا دار 

 

تفسیر: 

آتشى در آن سوى بیابان ! از اینجا داستان موسى ، پیامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بیش از هشتاد آیه بخشهاى مهمى از سرگذشت پرماجراى او تشریح مى گردد، تا دلدارى و تسلیت خاطرى باشد براى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و مؤ منان که در آن ایام در مکه ، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند. تا بدانند این قدرتهاى شیطانى در برابر قدرت خدا تاب مقاومت ندارند و این نقشه ها همگى نقش بر آب است . و نیز از این سرگذشت پر محتوا با درسهاى آموزنده اش ، مسیر خود را در مساله توحید و خداپرستى و مبارزه با فراعنه و ساحران هر عصر و زمان ، و همچنین مبارزه با انحرافهاى داخلى و گرایشهاى انحرافى ، بیابند، درسهائى که مى تواند در سراسر دوران انقلاب اسلام ، راهنما و راهگشاى آنها باشد. مجموعه آیاتى را که در این سوره از موسى و بنى اسرائیل و فرعونیان سخن مى گوید مى توان به چهار بخش تقسیم کرد: بخش اول : از آغاز نبوت و بعثت موسى و اولین جرقه هاى وحى سخن گفته و به تعبیر دیگر بحث از مدرسه اى است کوتاه مدت و پر محتوا که موسى در آن ((وادى مقدس )) در آن بیابان تاریک و خلوت ، دوره آن را گذراند. بخش دوم : از دعوت موسى و برادرش هارون نسبت به فرعون و فرعونیان به آئین یکتاپرستى و سپس درگیریهاى آنها با دشمنان سخن مى گوید. بخش سوم : از خروج موسى و بنى اسرائیل از مصر و چگونگى نجات آنها از چنگال فرعون و فرعونیان و غرق شدن و هلاکت آنها بحث مى کند . بخش چهارم : پیرامون گرایش تند انحرافى بنى اسرائیل از آئین توحید به شرک و پذیرش وسوسه هاى سامرى و مبارزه قاطع و شدید موسى با این انحراف سخن مى گوید. اکنون به آیات مورد بحث که مربوط به بخش نخست است باز مى گردیم : این آیات با تعبیر لطیف و جذابى این چنین مى گوید: ((آیا خبر موسى به تو رسیده است ))؟! (و هل اتاک حدیث موسى ). بدیهى است این استفهام براى کسب خبر نیست که او از همه اسرار آگاه است ، بلکه به تعبیر معروف این ((استفهام تقریرى )) و یا به تعبیر دیگر استفهامى است که مقدمه بیان یک خبر مهم است همانگونه که در زبان روزمره نیز هنگام شروع به یک خبر مهم مى گوئیم : آیا این خبر را شنیده اى که ...؟ سپس مى گوید: ((در آن زمان که آتشى (از دور) مشاهده کرد و به خانواده خود گفت اندکى مکث کنید که من آتشى دیدم ، من به سراغ آن بروم شاید شعله اى از آن براى شما بیاورم و یا به وسیله این آتش راهى پیدا کنم )) (اذ راءى نارا فقال لاهله امکثوا انى آنست نارا لعلى آتیکم منها بقبس او اجد على النار هدى ). با توجه به اینکه ((قبس )) (بر وزن قفس ) به معنى مختصرى از آتش ‍ است که از مجموعه اى جدا مى کنند، و با توجه به اینکه معمولا مشاهده آتش در بیابانها نشان مى دهد که جمعیتى گرد آن جمعند، و یا اینکه شعله اى را بر بلندى روشن ساخته اند که کاروانیان در شب راه را گم نکنند، و نیز با توجه به اینکه ((امکثوا)) از ماده مکث به معنى توقف کوتاه است ، از مجموع این تعبیرات چنین استفاده مى شود که موسى با همسر و فرزند خود در شبى تاریک از بیابان عبور مى کرده ، شبى بود سرد و ظلمانى که راه را در آن گم کرده بود، شعله آتشى از دور نظر او را به خود جلب کرد، به محض دیدن این شعله به خانواده اش گفت توقف کوتاهى کنید که من آتشى دیدم ، بروم اندکى از آن براى شما بیاورم و یا راه را بوسیله آتش یا کسانى که آنجا هستند پیدا کنم . در تواریخ نیز مى خوانیم که موسى ( علیه السلام ) هنگامى که مدت قراردادش با ((شعیب )) در ((مدین )) پایان یافت ، همسر و فرزند و همچنین گوسفندان خود را برداشت و از مدین به سوى مصر رهسپار شد، راه را گم کرد، شبى تاریک و ظلمانى بود، گوسفندان او در بیابان متفرق شدند، مى خواست آتشى بیفروزد تا در آن شب سرد، خود و فرزندانش گرم شوند، اما بوسیله آتشزنه آتش روشن نشد در این اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد. طوفانى از حوادث سخت ، او را محاصره کرد در این هنگام بود که شعله اى از دور به چشمش خورد، ولى این آتش نبود بلکه نور الهى بود، موسى به گمان اینکه آتش است براى پیدا کردن راه و یا برگرفتن شعله اى ، به سوى آتش حرکت کرد اکنون دنباله ماجرا را از زبان قرآن مى شنویم : ((هنگامى که موسى ( علیه السلام ) نزد آتش آمد، صدائى شنید که او را مخاطب ساخته مى گوید: اى موسى ))! (فلما اتاها نودى یا موسى ). ((من پروردگار توام ، کفشهایت بیرون آر، که تو در سرزمین مقدس ‍ ((طوى )) هستى )) (انى انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس ‍ طوى ). از آیه 30 سوره قصص استفاده مى شود که موسى این ندا را از سوى درختى که در آنجا بود شنید (نودى من شاطى ء الوادى الایمن فى البقعة المبارکة من الشجرة ان یا موسى انى انا الله رب العالمین ) از مجموع این دو تعبیر استفاده مى شود که موسى هنگامى که نزدیک شد آتش را در درون درخت (مفسران مى گویند درخت عنابى بوده ) مشاهده کرد، و این خود قرینه روشنى بود که این آتش یک آتش معمولى نیست ، بلکه این نور الهى است که نه تنها درخت را نمى سوزاند بلکه با آن هماهنگ و آشنا است ، نور حیات است و زندگى !. موسى با شنیدن این نداى روحپرور: ((من پروردگار توام )) هیجان زده شد و لذت غیر قابل توصیفى سرتاپایش را احاطه کرد، این کیست که با من سخن مى گوید؟ این پروردگار من است ، که با کلمه ((ربک )) مرا مفتخر ساخته ، تا به من نشان دهد که در آغوش رحمتش از آغاز طفولیت تاکنون پرورش یافته ام و آماده رسالت عظیمى شده ام . او مامور شد تا کفش خود را از پاى در آورد، چرا که در سرزمین مقدسى گام نهاده ، سرزمینى که نور الهى بر آن جلوه گر است ، پیام خدا را در آن مى شنود و پذیراى مسئولیت رسالت مى شود، باید با نهایت خضوع و تواضع در این سرزمین گام نهد، این است دلیل بیرون آوردن کفش از پا. بنابراین ، بحث مشروحى که بعضى از مفسران در باره بیرون آوردن کفش از پا کرده اند، و اقوالى از مفسران نقل نموده اند زائد به نظر مى رسد (البته روایاتى در زمینه تاویل این آیه نقل شده که هنگام ذکر نکات از آن بحث خواهیم کرد). تعبیر به ((طوى )) یا به خاطر آنست که نام آن سرزمین ، سرزمین طوى بوده است ، همانگونه که غالب مفسران گفته اند، و یا اینکه ((طوى )) که در اصل به معنى پیچیدن است در اینجا کنایه از آنست که این سرزمین را برکات معنوى از هر سو احاطه کرده بود، به همین جهت در آیه 30 سوره قصص از آن به عنوان ((البقعة المبارکة )) تعبیر شده است . سپس از همان گوینده این سخن را نیز شنید: ((و من تو را براى مقام رسالت برگزیده ام ، اکنون به آنچه به تو وحى مى شود گوش فرا ده ))! (و انا اخترتک فاستمع لما یوحى ). و به دنبال آن نخستین جمله وحى را موسى به این صورت دریافت کرد ((من الله هستم ، معبودى جز من نیست )) (اننى انا الله لا اله الا انا). ((اکنون که چنین است تنها مرا عبادت کن ، عبادتى خالص از هرگونه شرک )) (فاعبدنى ). ((و نماز را برپاى دار، تا همیشه به یاد من باشى )) (و اقم الصلوة لذکرى ). در این آیه پس از بیان مهمترین اصل دعوت انبیاء که مساله توحید است موضوع عبادت خداوند یگانه به عنوان یک ثمره براى درخت ایمان و توحید بیان شده ، و به دنبال آن دستور به نماز، یعنى بزرگترین عبادت و مهمترین پیوند خلق با خالق و مؤ ثرترین راه براى فراموش نکردن ذات پاک او داده شده . این سه دستور با فرمان رسالت که در آیه قبل بود، و مساله معاد که در آیه بعد است یک مجموعه کامل و فشرده از اصول و فروع دین را بازگو مى کند که با دستور به استقامت که در آخرین آیات مورد بحث خواهد آمد از هر نظر تکمیل مى گردد. و از آنجا که بعد از ذکر ((توحید)) و شاخ و برگهاى آن ، دومین اصل اساسى مساله ((معاد)) است در آیه بعد اضافه مى کند: ((رستاخیز به طور قطع خواهد آمد، من مى خواهم آن را پنهان کنم ، تا هر کس در برابر سعى و کوششهایش جزا ببیند)) (ان الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزى کل نفس بما تسعى ). در این جمله دو نکته است که باید به آن توجه داشت : نخست اینکه جمله ((اکاد اخفیها)) مفهومش آنست که ((نزدیک )) است من تاریخ قیام قیامت را مخفى دارم ، و لازمه این تعبیر آنست که مخفى نداشته ام ، در حالى که مى دانیم طبق صریح بسیارى از آیات قرآن ، احدى از تاریخ قیامت آگاه نیست ، چنانکه در آیه 187 سوره اعراف مى خوانیم یسئلونک عن الساعة ایام مرسیها قل انما علمها عند ربى : ((در باره قیامت از تو سؤ ال مى کنند، بگو همانا علم آن مخصوص خدا است )). مفسران ، براى پاسخ این سؤ ال به گفتگو پرداخته اند، بسیارى عقیده دارند تعبیر فوق ، یکنوع مبالغه است و مفهومش این است که تاریخ شروع رستاخیز آنقدر مخفى و پنهان است که حتى نزدیک است من نیز از خودم پنهان دارم ، در این زمینه روایتى هم وارد شده است و احتمالا این دسته از مفسران مطلب خود را از آن روایت اقتباس کرده اند. تفسیر دیگر این است که مشتقات ((کاد)) همواره به معنى نزدیک شدن نیست ، بلکه گاهى به معنى تاکید مى آید، بى آنکه معنى نزدیک شدن را داشته باشد. و لذا بعضى از مفسران ((اکاد)) را به معنى ((ارید)) (مى خواهم ) تفسیر کرده اند، و در بعضى از متون لغت نیز همین معنى صریحا آمده است . نکته دیگر اینکه : علت مخفى نگاه داشتن تاریخ قیامت ، طبق آیه فوق آنست که ((خداوند مى خواهد هر کسى را به تلاش و کوششهایش ‍ پاداش دهد)) و به تعبیر دیگر: با مخفى بودن آن یکنوع آزادى عمل براى همگان پیدا مى شود و از سوى دیگر چون وقت آن دقیقا معلوم نیست و در هر زمانى محتمل است نتیجه اش حالت آماده باش دائمى و یا پذیرش سریع برنامه هاى تربیتى است ، همانگونه که در باره فلسفه اخفاء ((شب قدر)) گفته اند منظور این است که مردم همه شبهاى سال ، یا همه شبهاى ماه مبارک رمضان را گرامى دارند و به درگاه خدا بروند. در آخرین آیه مورد بحث به یک اصل اساسى که ضامن اجراى همه برنامه هاى عقیدتى و تربیتى فوق است اشاره کرده مى فرماید: ((هرگز نباید افرادى که ایمان به رستاخیز ندارند و از هوسهاى خویش پیروى کرده اند تو را مانع از آن شوند که اگر چنین شود هلاک خواهى شد))! (فلا یصدنک عنها من لا یؤ من بها و اتبع هواه فتردى ). در برابر افراد بى ایمان و وسوسه ها و کارشکنى هاى آنان محکم بایست ، نه از انبوه آنها وحشت کن ، و نه از توطئه هاى آنها ترسى به دل راه ده ، و نه هرگز در حقانیت دعوت و اصالت مکتبت از این هیاهوها شک و تردیدى داشته باش . جالب اینکه در اینجا جمله ((لا یؤ من )) به صورت صیغه مضارع و جمله ((و اتبع هواه )) به صورت صیغه ماضى است ، و در حقیقت اشاره به این نکته است که عدم ایمان منکران قیامت از پیروى هواى نفس سرچشمه مى گیرد، گوئى مى خواهند آزاد باشند و هر چه دلشان خواست انجام دهند پس چه بهتر که انکار قیامت کنندتا بر آزادى هوسهایشان خدشه اى وارد نشود! 1 - منظور از ((فاخلع نعلیک )) چیست ؟ همانگونه که گفتیم ظاهر آیه این است که به موسى دستور داده شد به احترام آن سرزمین مقدس ، کفشهاى خود را از پا بیرون آورد، و با خضوع و تواضع در آن وادى گام نهد، سخن حق را بشنود و فرمان رسالت را دریافت دارد، ولى بعضى از مفسران به پیروى پاره اى از روایات مى گویند: این به دلیل آن بوده است که چرم آن کفش از پوست حیوان مرده بوده است ! این سخن علاوه بر اینکه در حد خود سخن بعیدى به نظر مى رسد، چرا که دلیلى نداشت موسى ( علیه السلام ) از چنان پوست و کفش آلوده اى استفاده کند، مورد انکار بعضى از روایات دیگر قرار گرفته است ، و آن روایتى است که از ناحیه مقدس امام زمان (ارواحنا له الفداء) نقل شده که شدیدا این تفسیر را نفى مى کند در تورات کنونى سفر خروج فصل سوم نیز همان تعبیرى که در قرآن وجود دارد دیده مى شود. بعضى دیگر از روایات که اشاره به تاویل آیه و بطون آن دارد مى گوید: فاخلع نعلیک اى خوفیک : خوفک من ضیاع اهلک و خوفک من فرعون : ((منظور از فاخلع نعلیک این است که دو ترس و وحشت را از خود دور کن ، خوف از اینکه خانواده ات که مورد علاقه تو است در این بیابان از بین برود، و خوف از فرعون ))! در حدیث دیگرى از امام صادق ( علیه السلام ) مطلب جالبى در رابطه با این فراز از زندگى موسى نقل شده آنجا که مى فرماید: کن لما لا ترجوا ارجى منک لما ترجوا، فان موسى بن عمران خرج لیقبس لاهله نارا فرجع الیهم و هو رسول نبى !: ((نسبت به چیزهائى که امید ندارى بیش ‍ از چیزهائى که امید دارى ، امیدوار باش ! چرا که موسى بن عمران به دنبال یک شعله آتش رفت ، اما با مقام نبوت و رسالت بازگشت ))! اشاره به اینکه بسیار مى شود که انسان به چیزى امیدوار است اما به آن نمى رسد ولى چیزهاى مهمترى که امیدى نسبت به آن ندارد به لطف پروردگار براى او فراهم مى شود! همین معنى از امیر مؤ منان على ( علیه السلام ) نیز نقل شده است . 2 - پاسخ به یک اشکال - بعضى از مفسران در اینجا سؤ الى مطرح کرده اند و آن اینکه موسى چگونه و از کجا دانست این صدائى را که مى شنود از سوى خدا است ؟ و از کجا یقین پیدا کرد که پروردگار دارد به او ماموریت مى دهد؟ این سؤ ال را که در مورد سایر پیامبران نیز قابل طرح است از دو راه مى توان پاسخ داد: نخست اینکه در آن حالت یک نوع مکاشفه باطنى و احساس درونى که انسان را به قطع و یقین کامل مى رساند و هر گونه شک و شبهه را زائل مى کند به پیامبران دست مى دهد. دیگر اینکه آغاز وحى ممکن است با مسائل خارق عادتى تواءم باشد که جز به نیروى پروردگار ممکن نیست ، همانگونه که موسى ( علیه السلام ) آتش را از میان درخت سبز مشاهده کرد، و از آن فهمید که مساله یک مساله الهى و اعجازآمیز است . این موضوع نیز لازم به یادآورى است که شنیدن سخن خدا، آنهم بدون هیچ واسطه ، مفهومش این نیست که خداوند، حنجره و صوتى دارد بلکه او به قدرت کامله اش امواج صوت را در فضا خلق مى کند، و به وسیله این امواج با پیامبرانش سخن مى گوید، و از آنجا که آغاز نبوت موسى ( علیه السلام ) به اینگونه انجام یافت لقب ((کلیم الله )) به او داده شده است . 3 - نماز بهترین وسیله یاد خدا - در آیات فوق به یکى از فلسفه هاى مهم نماز اشاره شده است ، و آن اینکه انسان در زندگى این جهان با توجه ((به عوامل غافل کننده )) نیاز به تذکر و یادآورى دارد، با وسیله اى که در فاصله هاى مختلف زمانى ، خدا و رستاخیز و دعوت پیامبران و هدف آفرینش را به یاد او آورد و از غرق شدن در گرداب غفلت و بى خبرى حفظ کند، نماز این وظیفه مهم را بر عهده دارد. انسان صبحگاهان از خواب برمى خیزد، خوابى که او را از همه چیز این جهان بیگانه کرده ، مى خواهد برنامه زندگى را شروع کند، قبل از هر چیز به سراغ نماز مى رود، قلب و جان خود را با یاد خدا صفا مى دهد، از او نیرو و مدد مى گیرد، و آماده سعى و تلاش تواءم با پاکى و صداقت مى گردد. باز هنگامى که غرق کارهاى روزانه شد و چند ساعتى گذشت و چه بسا میان او و یاد خدا جدائى افتاد، ناگاه ظهر مى شود و صداى مؤ ذن را مى شنود الله اکبر!... حى على الصلوة !: ((خدا از همه چیز برتر است ، برتر از آنست که توصیف شود... بشتاب به سوى نماز به سراغ نماز مى رود در برابر معبود خود به راز و نیاز مى ایستد، و اگر گرد و غبار غفلتى بر قلب او نشسته ، آن را شستشو مى دهد اینجا است که خدا در نخستین دستورات در آغاز وحى به موسى مى گوید نماز را بر پا دار تا به یاد من باشى . جالب اینکه این آیه مى گوید: نماز را بر پا دار تا به یاد من باشى ، اما در آیه 28 سوره رعد مى گوید: ذکر خدا مایه اطمینان و آرامش دلها است (الا بذکر الله تطمئن القلوب ) و در آیه 27 تا 30 سوره فجر مى فرماید: یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى : ((اى نفس مطمئنه به سوى پروردگارت بازگرد ، در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود، در زمره بندگانم درآى ، و در بهشتم گام بگذار))! از قرار دادن این سه آیه در کنار هم به خوبى مى فهمیم نماز انسان را به یاد خدا مى دارد، یاد خدا نفس مطمئنه به او مى دهد، و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاویدان مى رساند.

سوره سبأ آیه 36

قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَیَقْدِرُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ  

بگو: همانا پروردگار من روزى را (طبق صلاح عام و اقتضاى نظام) براى هر کس بخواهد مى‏گسترد و تنگ مى‏گیرد (و اینها دلیل حبّ و بغض به افراد نیست) و لکن بیشتر مردم نمى‏دانند 

 

تفسیر: 

قل ان ربی یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ولکن اکثر الناس لایعلمون ): (بگو همانا پروردگار من است که روزی را بر هر کس بخواهد گشایش داده و یا تنگ می گیرد اما بیشتر مردم نمی دانند)این آیه و سه آیه بعدی جواب گفتار مشرکین است ، در این آیه از این راه واردشده که مسأله رزق و کمی و زیادی آن به دست خداست و اوست که مطابق حکمت ومصلحت خود به بعضی افراد روزی وسیع می دهد و بر بعضی دیگر روزی اندک ومحدود، بنابراین کمی و زیادی اموال و اولاد، ارتباطی با کرامت ذاتی افراد ندارد.اما بیشتر مردم این مطلب را نمی دانند و روزی را به اسباب ظاهری نسبت می دهند وآن را مربوط به حزم و تدبیر ظاهری خود می دانند و حال آنکه روزی بدست خداست . 

هرگز صفتهای ناقص نسبت به خداوند از قبیل بخیل و میان انسانها تفاوت گزاردن شایسته او نمی باشد خداوند با توجه به مصحلت و قدرت و توانایی هر کس به او روزی می دهد به یک کسی بیشتر و به کسی دیگر ممکن است کم روزی دهد ولی به هر کس روزی می دهد از کوچکترین موجود زنده در دنیا گرفته تا بزرگترین آن روزی در پیشگاه احدیت دارند.

سوره نور آیه ۴۲-۴۱

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ  

آیا به چشم دل ندیدى که هر کس که در آسمان‏ها و این زمین است و پرندگان بال گشوده (در فضا) خدا را تسبیح مى‏گویند؟! هر یک از آنها (بر حسب استعداد تکوینى و ارادى خود) دعا و خضوع و نماز و تسبیح خود را دانسته است و خداوند به آنچه انجام مى‏دهند داناست

وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ  

و فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست و بازگشت [همه] به سوى خداست 

 

تفسیر: 

آیا ندانسته‏اى که هر کس [و هر آنچه‏] در آسمانها و [کران تا کران ]زمین است براى خدا تسبیح مى‏گویند؛ و پرندگان در حالى که در آسمان پر مى‏گشایند [تا به نقطه دلخواه خویش پرواز کنند، ذات پاک و بى‏همتاى او را تسبیح مى‏گویند ]همه [آنان به شیوه‏هاى گوناگون‏] ستایش و تسبیح خود را مى‏دانند، و خدا [هم‏] به آنچه آنها انجام مى‏دهند داناست! 42 - و فرمانروایى آسمانها و زمین از آنِ خداست و بازگشت [همه و همه‏] به سوى خداست. 

تو فکر می کنی حیوانات و پرندگان صدا در میاورند ولی در واقع آنها ذکر و تسبیح خدا را بجا می آورند چشم و گوش دل می خواهد تا این صدا ها راشنیده و به چشم دل ببینیم.