سوره رعد آیه 28

الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قَلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‏  

 

ترجمه: 

 

(هدایت شدگان) کسانى هستند که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرام مى‏گیرد. بدانید که تنها با یاد خدا دلها آرام مى‏گیرد.  

  

تفسیر:

یاد خدا تنها به ذکر زبانى نیست، اگر چه یکى از مصادیق روشن یاد خداست، زیرا آنچه مهم است یاد خدا بودن در تمام حالات خصوصاً در وقت گناه است.
یاد خداوند برکات بسیار دارد، از جمله:
الف: یاد نعمت‏هاى او، عامل شکر اوست.
ب: یاد قدرت او، سبب توکّل بر اوست.
ج: یاد الطاف او، مایه محبّت اوست.
د: یاد قهر و خشم او، عامل خوف از اوست.
ه: یاد عظمت و بزرگى او، سبب خشیت در مقابل اوست.
و: یاد علم او به پنهان و آشکار، مایه حیا و پاکدامنى ماست.
ز: یاد عفو و کرم او، مایه امید و توبه است.
ح: یاد عدل او، عامل تقوا و پرهیزکارى است.
انسان، بى‏نهایت طلب است و کمال مطلق مى‏خواهد، ولى چون هر چیزى غیر از خداوند محدود است و وجود عارضى دارد، دل را آرام نمى‏گرداند. در مقابل کسانى‏که با یاد خدا آرامش مى‏یابند، عده‏اى هم به متاع قلیل دنیا راضى مى‏شوند. «رضوا بالحیاة الدنیا واطمأنوا بها»
نماز، ذکر الهى ومایه آرامش است. «و اقم الصّلاة لذکرى»(150)، «الا بذکر اللَّه تطمئن»
ممکن است معناى «الا بذکر اللَّه تطمئن القلوب» این باشد که به واسطه ذکر و یادى که خدا از شما مى‏کند، دلهایتان آرام مى‏گیرد، یعنى اگر بدانیم خداوند ما را یاد مى‏کند و ما در محضر او هستیم، دلهایمان آرامش مى‏یابد. چنانکه حضرت نوح علیه السلام به واسطه کلام الهى «اصنع الفلک باعیننا»(151) آرام گرفت و امام حسین‏علیه السلام به هنگام شهادت على اصغرش با عبارت «هیّن علىّ انّه بعین اللَّه» این آرامش را ابراز فرمود و یا در دعاى عرفه آمده است: «یا ذاکر الذاکرین»
سؤال: اگرچه در این آیه آمده است که دلها، و به ویژه دل مؤمن، با یاد خدا آرام مى‏گیرد، امّا در آیات دیگرى مى‏خوانیم هرگاه مؤمن خدا را یاد کند، دلش به لرزه مى‏افتد. «انما المؤمنون الّذین اذا ذکر اللَّه وجلت قلوبهم»(152) آیا این لرزش و آرامش مى‏توانند در یکجا جمع شوند؟ راه توجیه آن چیست؟
 پاسخ: براى تصوّر وجود این همزمان آرامش و لرزش در یک فرد، توجّه به این مثال‏ها راهگشا مى‏باشد:
الف: گاهى انسان بخاطر وجود همه مقدمات، اطمینان و آرامش دارد، امّا در عین حال از نتیجه هم نگران و بیمناک است. مثل جراح متخصصى که به علم و کار خود مطمئن است، ولى باز در هنگام عمل شخصیّت مهمى دلهره دارد.
ب: فرزندان، هم به وجود والدین، احساس آرامش مى‏کنند و هم از آنها حساب مى‏برند و مى‏ترسند.
ج: گاهى انسان از آنجا که مى‏داند فلان ناگوارى براى آزمایش و رشد و ترفیع مقام اوست، خرسند و آرام است، امّا اینکه آیا در انجام وظیفه موفق خواهد شد یا خیر، او را نگران مى‏کند و به لرزه مى‏اندازد.
د: انسان‏هاى مؤمن وقتى در تلاوت قرآن به آیات عذاب، دوزخ و قهر الهى مى‏رسند، لرزش بر اندام آنها مستولى مى‏شود، امّا هنگامى که آیات رحمت و رضوان و بهشت خداوند را قرائت مى‏کنند، آرامشى شیرین، قلوب آنها را فرا مى‏گیرد و آنها را دلگرم مى‏سازد. امام سجادعلیه السلام در دعاى ابوحمزه مى‏فرماید: «اذا ذکرت ذنوبى فزعت و اذا رأیت کرمک طمعت»، یعنى هرگاه گناهان خود و عدل و قهر تو را به یاد مى‏آورم، ناله مى‏زنم، امّا وقتى به یاد لطف و عفو تو مى‏افتم امیدوار مى‏شوم.
صاحب المیزان براى این جمله، از قرآن شاهد مى‏آورد؛ «تقشعر منه جلود الّذین یخشون ربّهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر اللَّه»(153) یعنى در آغاز انسان دلهره دارد، ولى کم‏کم به آرامش مى‏رسد.
کسى‏که از یاد خدا غافل است، آرامش ندارد و زندگى بدون آرامش زندگى نکبت بارى است. «من اعرض عن ذکرى فانّ له معیشة ضنکا»(154)
عامل آرامش و دلگرمى‏
دستیابى به اطمینان و آرامش مى‏تواند عوامل گوناگونى داشته باشد، ولى در رأس آنها آگاهى و علم جلوه ویژه‏اى دارد؛
- کسى‏که مى‏داند ذرّه‏ى مثقالى از کارش حساب دارد، «مثقال ذرة خیراً یره»(155) نسبت به تلاش و فعّالیّتش دلگرم است.
- کسى‏که مى‏داند بر اساس لطف و رحمت الهى آفریده شده، «الاّ من رحم ربّک و لذلک خلقهم»(156) امیدوار است.
- کسى‏که مى‏داند خداوند در کمین ستمگران است، «انّ ربّک لبالمرصاد»(157) آرامش دارد.
- کسى‏که مى‏داند خداوند حکیم و علیم است وهیچ موجودى را بیهوده خلق نکرده است «علیم حکیم» خوش‏بین است.
- کسى‏که مى‏داند راهش روشن و آینده‏اش بهتر از گذشته است، «والاخرة خیر وابقى»(158) قلبش مطمئن است.
- کسى‏که مى‏داند امام و رهبرش انسانى کامل، انتخاب شده از جانب خداوند و معصوم از هر لغزش و خطاست، «انى جاعلک للنّاس اماما»(159) آرام است.
کسى‏که مى‏داند کارِ نیک او از ده تا هفتصد بلکه تا بى‏نهایت برابر پاداش دارد، ولى کار زشت او یک لغزش بحساب مى‏آید دلخوش است. «مثل الّذین ینفقون اموالهم فى سبیل اللَّه کمثل حبة انبتت سبع سنابل فى کلّ سنبلة مأئة حبة»(160)
- کسى‏که مى‏داند خداوند نیکوکاران را دوست دارد، «ان اللَّه یحب المحسنین»(161) به کار نیکش دلگرم مى‏شود.
- کسى‏که مى‏داند کار خیرش آشکار و کار شرّش پنهان مى‏ماند، «یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح» شاد است.
عوامل اضطراب و نگرانى‏
یکى از شایع‏ترین بیمارى‏هاى قرن حاضر، اضطراب و افسردگى است. براى این بیمارى که داراى علائمى همچون انزواطلبى، در خود فرورفتن، خودکم‏بینى و بیهوده انگارى است، دلایل بسیارى را ذکر کرده‏اند، از جمله:
- شخص افسرده از اینکه همه چیز را مطابق میل خود نمى‏بیند داراى افسردگى شده است، در حالى که ما نباید بخاطر اینکه چون به همه آنچه مى‏خواهیم، نرسیدیم، از مقدار ممکن آن هم دست برداریم و تسلیم شویم.
- شخص افسرده با خود فکر مى‏کند که چرا همه مردم مرا دوست ندارند و حال آنکه این امر غیر ممکنى است و حتّى خدا و جبرئیل هم دشمن دارند، لذا انسان نباید توقّع داشته باشد که همه او را دوست بدارند.
- شخص افسرده گمان مى‏کند که همه مردم بد هستند، در صورتى‏که چنین نیست و خداوند به فرشتگانى که این توهّم را داشتند پاسخ داد.
- شخص افسرده گمان مى‏کند که همه ناگوارى‏ها از بیرون وجود اوست، در حالیکه عمده تلخى‏ها عکس‏العمل و پاسخ خصلت‏ها و کردارهاى خود ماست.
- شخص مضطرب از شروع در کارها نگران است و احساس ترس و تنهایى مى‏کند. حضرت على‏علیه السلام براى رفع این حالت مى‏فرماید: «اذاخفت من شى‏ءٍ فقع فیه»(162) از هر چه مى‏ترسى خود را در آن بیانداز که ترس هر چیز بیش از خود آن است.
- شخص مضطرب نگران آنست که آینده چه خواهد شد. این حالت را مى‏توان با توکّل بر خدا و پشتکار درمان کرد.
- چون در بعضى کارها ناکام شده است، نگران است که شاید در تمام امور به این سرنوشت مبتلا شود.
- چون بر افراد وقدرت‏هاى ناپایدار تکیه دارد، با تزلزل آنها دچار اضطراب مى‏شود.
- و خلاصه امورى همچون عدم قدردانى مردم از زحمات آنها، گناه، ترس از مرگ تلقین‏هاى خانواده به اینکه نمى‏دانى و نمى‏توانى، قضاوت‏هاى عجولانه، توقّعات نابجا و تصوّرات غلط، علت بسیارى از افسردگى‏ها و اضطراب‏ها مى‏باشد که با یاد خدا و قدرت و عفو و لطف او مى‏توان آنها را به آرامش و شادابى مبدل ساخت. تفسیر آیه «الّذین آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللَّه» را در روز 14 خرداد 73 در همدان مى‏نویسم، زیرا بمناسبت پنجمین سالگرد رحلت امام خمینى (ره) براى سخنرانى آمده‏ام. کسى‏که در پایان وصیّت‏نامه بسیار مهم خود مى‏فرماید: «من با دلى آرام و قلبى مطمئن و ضمیرى شاد و روحى امیدوار به فضل الهى از خدمت شما مرخص مى‏شوم.» 

 

150) طه، 14.
151) هود، 37.
152) انفال، 2.
153) زمر، 23.
154) طه، 124.
155) زلزال، 7.
156) هود، 119.
157) فجر، 14.
158) اعلى، 17.
159) بقره، 124.
160) بقره، 261.
161) بقره، 195.
162) بحار، ج 71، ص 362. 

 

پیام: 

 

1- نشانه انابه واقعى، ایمان و اطمینان به خداست. «من اناب، الذین امنوا ...»
2- ایمان بدون اطمینان قلبى، کامل و کارساز نیست. «امنوا وتطمئن قلوبهم»
3- یاد خدا با زبان کفایت نمى‏کند، اطمینان قلبى هم مى‏خواهد. «تطمئن قلوبهم بذکر اللَّه»
4- تنها یاد خدا، مایه‏ى آرامش دل مى‏شود. «بذکر اللَّه تطمئن القلوب»
امروزه دارندگان زر و زور و تزویر بسیارند ولى از آرامش لازم خبرى نیست.

سوره بقره آیه 256 آیة الکرسی

لَا إِکْرَاهَ فِى الْدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الْرُشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالْطَّغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ 

 

 بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى‏ لَاانْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیْعٌ عَلِیمٌ 

 

ترجمه: 

‏ در (پذیرش) دین، اکراهى نیست. همانا راه رشد از گمراهى روشن شده است، پس هر که به طاغوت کافر شود و به خداوند ایمان آورد، قطعاً به دستگیره محکمى دست یافته، که گسستنى براى آن نیست. وخداوند شنواى دانا است.  

 

تفسیر: 

ایمان قلبى با اجبار حاصل نمى‏شود، بلکه با برهان، اخلاق و موعظه مى‏توان در دلها نفوذ کرد، ولى این به آن معنا نیست که هر کس در عمل بتواند هر منکرى را انجام دهد و بگوید من آزادم و کسى حقّ ندارد مرا از راهى که انتخاب کرده‏ام بازدارد. قوانین جزایى اسلام همچون تعزیرات، حدود، دیات و قصاص و واجباتى همچون نهى از منکر و جهاد، نشانه آن است که حتّى اگر کسى قلباً اعتقادى ندارد، ولى حقّ ندارد براى جامعه یک فرد موذى باشد.
اسلامى که به کفّار مى‏گوید: «هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» [721] اگر در ادّعاى خود صادقید، برهان و دلیل ارائه کنید. چگونه ممکن است مردم را در پذیرش اسلام، اجبار نماید؟
جهاد در اسلام یا براى مبارزه با طاغوت‏ها و شکستن نظام‏هاى جبّارى است که اجازه تفکّر را به ملّت‏ها نمى‏دهند و یا براى محو شرک و خرافه‏پرستى است که در حقیقت یک بیمارى است و سکوت در برابر آن، ظلم به انسانیّت است.
مطابق روایات، یکى از مصادیق تمسک به «عروة الوثقى» و ریسمان محکم الهى، اتصال با اولیاى خدا و اهل‏بیت علیهم السلام است.
رسول اکرم صلى الله علیه وآله به حضرت على علیه السلام فرمودند: «انت العروة الوثقى». [722]   

 721) بقره، 111.
722) تفسیر برهان، ج‏1، ص‏141 .

 

پیام: 


1- دینى که برهان و منطق دارد، نیازى به اکراه و اجبار ندارد. «لااکراه فى الدین»
2- تأثیر زور در اعمال و حرکات است، نه در افکار و عقاید. «لااکراه فى الدین»
3- راه حقّ از باطل جدا شده، تا حجّت بر مردم تمام باشد. روشن شدن راه حقّ، با عقل، وحى ومعجزات است. «قد تبیّن الرشد من الغى» اسلام دین رشد است.
4- دین، مایه‏ى رشد انسانیّت است. «قد تبیّن الرشد من الغى»
5 - اسلام با استکبار سازش ندارد. «یکفر بالطاغوت»
6- تا طاغوت‏ها محو نشوند، توحید جلوه نمى‏کند. اوّل کفر به طاغوت، بعد ایمان به خدا. «فمن یکفر بالطاغوت ویؤمن باللّه»
7- کفر به طاغوت و ایمان به خدا باید دائمى باشد. «یکفر، یؤمن» فعل مضارع نشانه‏ى تداوم است.
8- محکم بودن ریسمان الهى کافى نیست، محکم گرفتن هم شرط است. «فقد استمسک بالعروة...»
9- تکیه به طاغوت‏ها و هر آنچه غیر خدایى است، گسستنى و از بین رفتنى است. تنها رشته‏اى که گسسته نمى‏گردد، ایمان به خداست. «لا انفصام لها»
10- ایمان به خدا و رابطه با اولیاى خدا ابدى است. «لاانفصام لها» ولى طاغوت‏ها در قیامت از پیروان خود تبّرى خواهند جست.
11- ایمان به خدا و کفر به طاغوت باید واقعى باشد، نه منافقانه. زیرا خداوند مى‏داند ومى‏شنود. «واللّه سمیع علیم»

 

سوره بقره آیه 255 معروف به آیة الکرسی

اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ / هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ / لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ / لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا

فِی الأَرْضِ / مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ / یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ / وَلاَ

یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ / إِلاَّ بِمَا شَاء /وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ / وَلاَ

یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا / وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ/

خداى یکتا که جز او هیچ معبودى نیست / زنده و قائم به ذات است / هیچ گاه خواب سبک و سنگین او را فرا نمی  گیرد /آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایى اوست / کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند ؟ / آنچه را پیش روى مردم است  و آنچه را پشت سر آنان است می  داند / و آنان به چیزى از دانش او احاطه ندارند / مگر به آنچه او بخواهد /تخت [حکومت ، قدرت و سلطنت]ش آسمان ها و زمین را فرا گرفته / نگهدارى آنان بر او گران و مشقت آور نیست / و او بلند مرتبه و بزرگ است . 

تفسیر آیه:  

 

به مناسبت وجود کلمه‏ى «کرسى» در آیه، رسول اکرم صلى الله علیه وآله این آیه «آیةالکرسى» نامید. در روایات شیعه و سنى آمده است که این آیه به منزله‏ى قلّه قرآن است و بزرگترین مقام را در میان آیات دارد. [678] همچنین نسبت به تلاوت این آیه سفارش بسیار شده است، از على علیه السلام نقل کرده‏اند که فرمود: بعد از شنیدن فضیلت این آیه، شبى بر من نگذشت، مگر آنکه آیةالکرسى را خوانده باشم. [679]
در این آیه، شانزده مرتبه نام خداوند و صفات او مطرح شده است. به همین سبب آیةالکرسى را شعار و پیام توحید دانسته‏اند. هر چند در قرآن بارها شعار توحید با بیانات گوناگون مطرح شده است، مانند: «لااله الاّ اللّه» [680] ، «لااله الاّ هو» [681]، «لااله الاّ انت» [682] ، «لااله الاّ انَا» [683] ، ولى در هیچ کدام آنها مثل آیةالکرسى در کنار شعار توحید، صفات خداوند مطرح نشده است.
صفات خداوند دو گونه‏اند، برخى صفات، عین ذات او هستند و قابل تجزیه از ذات الهى نمى‏باشند. مانند: علم، قدرت و حیات. امّا برخى صفات که آنها را صفات فعل مى‏نامند، مربوط به فعل خداوند است، مثل خلق کردن و عفو نمودن. منشأ اینگونه صفات، اراده الهى است که اگر بخواهد خلق مى‏کند، ولى درباره‏ى صفات ذات این را نمى‏توان گفت که اگر خداوند بخواهد مى‏داند و اگر نخواهد نمى‏داند. اگر بخواهیم صفات ذات را تشبیه کنیم، باید بگوئیم عالم و قادر بودن براى خداوند، نظیر مخلوق بودن براى انسان است. هرگز صفت مخلوق بودن از انسان جدا نمى‏شود، همانگونه که هرگز صفت علم از خداوند جدا نمى‏شود.
کلمه «اله» درباره هر معبودى بکار مى‏رود، خواه حقّ و یا باطل، «أفرایت مَن اتّخذ الهه هواه» [684] ولى کلمه «اللّه» نام ذات مقدّس الهى است. معبودانِ غیر از خدا، از آفریدن مگسى عاجزند؛ «لن یخلقوا ذباباً» [685] و آنان که به پرستش غیر خدا مى‏پردازند، از بلنداى توحید به دره‏هاى خوفناک سقوط مى‏کنند. «ومن یشرک باللّه فکانّما خرّ من‏السماء فتخطفه الطّیر» [686]
«لااله الاّ اللّه» اوّلین صفحه شناسنامه‏ى هر مسلمان است. اوّلین شعار و دعوت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله نیز با همین جمله بود: «قولوا لااله الاّ اللّه تفلحوا» [687]همچنان که فرمود: «من قال لااله الاّ الله مخلصاً دخل الجنّة واخلاصه بها ان تحجزه لااله الاالله عمّا حرمّ اللّه» هرکس خالصانه شعار توحید سر دهد، وارد بهشت مى‏شود و نشان اخلاص او آن است که گفتن »لااله الاّ اللّه« وى را از حرامهاى الهى دور سازد. [688]
امام صادق علیه السلام فرمودند: «قول لااله الاّاللّه ثمن الجنة» [689] گفتن »لااله الاّ اللّه« بهاى بهشت است. همچنان که امام رضا علیه السلام در حدیث قدسى نقل کرده‏اند: «کلمة لااله‏الاّاللّه حصنى» [690] کلمه‏ى توحید، دژ مستحکم الهى است.
آرى، توحید، مایه‏ى نجات و رستگارى انسان است. البتّه همانگونه که مى‏گویند هرکس به دانشگاه یا حوزه علمیه قدم گذاشت، دانشمند شد. یعنى به شرط اینکه تمام دروس لازم را بخواند. گفتن «لااله الاّ اللّه» نجات دهنده است، امّا با داشتن شرایطش که در جاى خود بدان اشاره خواهد شد.
اعتقاد به توحید، همه‏ى قدرت‏ها و جاذبه‏ها را در چشم انسان کوچک و حقیر مى‏کند. نمونه‏اى از آثار تربیتى توحید همین است که مسلمانان در برابر پادشاهان و صاحبان قدرت سجده نمى‏کردند. در دربار نجاشى پادشاه حبشه، پناهندگان مسلمان گفتند: «لانسجد الاّ للّه» ما به غیر خدا سجده نمى‏کنیم. [691] دحیه کلبى یکى دیگر از مسلمانان در کاخ قیصر روم، سجده نکرد و در جواب کاخ نشینان گفت: «لااسجد لغیراللّه» من براى غیر خداوند سجده نمى‏کنم. [692]
آرى، توحید انسان را تا آنجا بالا مى‏برد که حتّى بهشت و دوزخ نیز براى او مطرح نمى‏شود. امامان معصوم علیهم السلام نیز براى تربیت چنین انسان‏هایى تلاش مى‏کردند. على علیه السلام فرمودند: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حراً» [693] ، بنده دیگرى مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است.
لازم است مسلمانان هر روز و در هر جا با صداى بلند، اذان بگویند وفریاد آزادى از بندگى خدایان دروغین و طاغوت‏ها را سر دهند. و گوش نوزادان خود را قبل از هر صدایى، با طنین توحید «لااله الاّ اللّه» آشنا سازند.
«هوالحىّ»
در فراز هفتادم دعاى جوشن کبیر، حىّ بودن خداوند را اینگونه مطرح مى‏کند:
«یا حیّاً قبل کلّ حىّ، یا حیّاً بعد کلّ حىّ، یا حىّ الذّى لیس کمثله حىٌّ، یا حىّ الذّى لایشارکه حىٌّ، یا حىّ الذّى لایحتاج الى حىّ، یا حىّ الذّى یمیت کلّ حىّ، یا حىّ الذّى یرزق کلّ حىّ، یا حیّا لم یرث الحیوة من حىّ، یا حىّ الذى یحیى الموتى، یا حىّ یا قیّوم» آرى، خداوند زنده است، قبل از هر زنده‏اى و بعد از هر زنده‏اى. در زنده بودن، وى را نظیر و شریکى نیست و براى زنده ماندن، نیازمند دیگرى نیست. او زندگان را مى‏میراند و به همه زنده‏ها روزى مى‏بخشد. او زندگى را از زنده‏اى دیگر به ارث نبرده، بلکه به مردگان نیز زندگى مى‏بخشد. او زنده و پا برجاست.
معناى حیات درباره ذات پروردگار با دیگران فرق مى‏کند و مانند سایر صفات الهى، از ذات او جدایى ناپذیر است و در آن فنا راه ندارد؛ «و توکّل على الحىّ الّذى لایموت» [694] او در حیات خویش نیازمند تغذیه، تولید مثل، جذب و دفع، که لازمه حیات موجوداتى همچون انسان و حیوان وگیاه است، نیست. «یا حىّ الذى لیس کمثله حىّ»
«القیّوم»
«قَیّوم» از ریشه‏ى «قیام»، به کسى گفته مى‏شود که روى پاى خود ایستاده و دیگران به او وابسته هستند. [695] کلمه‏ى «قیّوم» سه مرتبه در قرآن آمده است و در هر سه مورد در کنار کلمه «حَىّ» قرار دارد.
قیام او از خود اوست، ولى قیام سایر موجودات به وجود اوست. و مراد از قیّومیّت پروردگار، تسلّط و حفاظت و تدبیر کامل او نسبت به مخلوقات است. قیام او دائمى و همه جانبه است، مى‏آفریند، روزى مى‏دهد، هدایت مى‏کند و مى‏میراند و لحظه‏اى غافل نیست.
هر موجود زنده‏اى براى ادامه‏ى حیات، نیازمند منبع فیض است. همچون لامپى که براى ادامه‏ى روشنى، نیاز به اتصّال برق دارد. تمام موجودات براى زنده شدن باید از «حىّ» تغذیه شوند و براى ادامه‏ى زندگى باید از «قیّوم» مایه بگیرند.
امام على علیه السلام مى‏فرماید: «کلّ شى‏ء خاضع له و کلّ شى‏ء قائم به» هر چیزى تسلیم او و هر چیزى وابسته به اوست. [696] نقل کرده‏اند که در جنگ بدر رسول خدا صلى الله علیه وآله مکّرر در سجده مى‏گفتند: «یا حىّ یا قیّوم» [697]
«لاتأخذه سنةٌ و لانوم»
امام صادق علیه السلام فرموده‏اند: «ما من حىّ الاّ و هو ینام خلا اللّه وحده» هیچ زنده‏اى نیست مگر اینکه مى‏خوابد، تنها خداوند از خواب بدور است. [698]
خداوند حىّ است و نیازمند خواب و چُرت نیست. [699] خواب، زنده‏ها را از خود منقطع مى‏کند تا چه رسد به دیگران، ولى خداوند خواب ندارد و همواره بر همه چیز قیّومیّت دارد.
«له ما فى السموات و ما فى الارض»
مالک حقیقى همه چیز اوست و مالکیّت انسان در واقع عاریتى بیش نیست. مالکیّت انسان، چند روزه و با شرایط محدودى است که از طرف مالک حقیقى یعنى خداوند تعیین مى‏شود. حال که همه مملوک او هستند، پس چرا مملوکى مملوک دیگر را بپرستد؟ دیگران نیز بندگانى همچون ما هستند؛ «عباد امثالکم» [700] طبیعت، ملک خداست و قوانین حاکم بر آن محکوم خداوندند. اى کاش انسان‏ها هم از مِلک او و هم از مُلک او بهتر استفاده مى‏کردند. اگر همه چیز از خدا و براى خداست، دیگر بخل و حرص چرا؟ آیا خداى خالق، ما را رها کرده است؟ «أیحسب الانسان ان یترک سدى» [701]
امام کاظم علیه السلام از در خانه‏ى شخصى بنام «بُشر» مى‏گذشت، متوّجه سر و صدا و آواز لهو ولعبى شدند که از خانه بلند بود. از کنیزى که از آن خانه بیرون آمده بود پرسیدند صاحبخانه کیست؟ آیا بنده است؟! جواب داد: نه آقا، بنده نیست آزاد است. امام فرمود: اگر بنده بود این همه نافرمانى نمى‏کرد. کنیز سخن امام را وقتى وارد منزل شد به صاحبخانه باز گفت. او تکانى خورد و توبه کرد. [702]
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: اوّلین درجه تقوا و بندگى خدا آن است که انسان خودش را مالک نداند. [703]
«من ذا الذى یشفع عنده»
مشرکان، خداوند را قبول داشتند؛ «لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض لیقولنّ اللّه» [704] ولى بت‏ها را شفیع مى‏دانستند: «ویقولون هؤلاء شفعاء» [705]آیةالکرسى، این پناهگاه موهوم را در هم مى‏کوبد و مى‏گوید: کیست که بدون اجازه‏ى او بتواند شفاعت کند؟ نه تنها هستى براى اوست، کارآیى هستى نیز با اذن اوست. با خیال و توهم شما، مخلوقى شفیع دیگرى نمى‏شود. شفاعت در قیامت وجود دارد، ولى با حساب و کتاب و با اذن خداوند. اگر از کسى عملى سر مى‏زند، با اذن و اراده خداوند بوده و قیّوم بودن او خدشه بردار نیست تا بتوان در گوشه‏اى دور از خواست او کارى صورت داد.
شفاعت آن است که یک موجود قوى به موجود ضعیف یارى برساند. مثلاً در نظام آفرینش، نور، آب، هوا و زمین، دانه‏ى گیاه را یارى مى‏کنند تا به مرحله درخت برسد. در نظام کیفر و پاداش نیز، اولیاى خدا گنهکارى را یارى مى‏رسانند تا نجات یابد. [706] ولى هرگز این امدادها نشانه‏ى ضعف خداوند و یا تأثیرپذیرى او نیست. زیرا خود اوست که مقام شفاعت و اجازه آن را به اولیاى خود مى‏دهد. و اوست که نظام آفرینش را به نوعى آفریده که وقتى دانه در مسیر رستن قرار گرفت، با نور و هوا و خاک رشد مى‏کند.
به هر حال عوامل مادّى و کمک‏هایى که انسان از مخلوقات مى‏گیرد، در پرتو اذن اوست و در چهار چوب قوانینى است که او حاکم کرده است. به همین دلیل افرادى از شفاعت شدن محرومند؛ «فما تنفعهم شفاعة الشافعین» [707] چنانکه نور، حرارت، آب و خاک، دانه‏اى را رشد مى‏دهند که قابلیّت رشد داشته باشد. حساب شفاعت از حساب پارتى‏بازى و توصیه‏هاى بى‏دلیل دنیوى در جوامع فاسد، جدا است. شفاعت، براى جلوگیرى از یأس و ناامیدى و ایجاد پیوند مردم با اولیاى خداست. شفاعت، پاداشى است که خداوند به اولیاى خود مى‏دهد و بهره‏گیرى از آن در روز قیامت، تجسّمى از بهره‏گیرى انسان، از نورِ علم و هدایت انبیا و اولیا در دنیاست.
شفاعت کننده، قدرت مستقلى در برابر قدرت خداوند نیست، بلکه پرتوى از اوست ومقام شفاعت مخصوص کسانى است که او بخواهد. لذا نباید بت پرستان با شعار؛ «هؤلاء شفعائنا» [708] خیال کنند که بهره‏مند از شفاعت خواهند شد.
یادآورى این نکته لازم است که عبادت غیر خداوند شرک است، ولى دعوت و خواندن غیر خدا، همه جا شرک نیست. جملات: «یدعوک» [709] ، «یدعوکم» [710] ، «یدعون» [711] ، «ندع» [712] و «دعاء الرسول» [713] که در قرآن آمده است، هیچ یک با شرک ربطى ندارد. لکن هر دعوتى ارزشمند نیست، بیمار اگر پزشک را صدا زند، حقّ است و اگر فالگیر را صدا زند باطل است.
«یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم»
خداوند همه‏ى واقعیّات را مى‏داند و شفاعت نزد پروردگار، تلاش براى اثبات بى‏گناهى شخصى نیست، بلکه شفاعت، تلاش براى نجات و عفو است. آگاهى خدا باید موجب شود که اندکى انسان حیا کند، او از درون سینه‏ها خبر دارد و از رازهاى پنهانى و آشکار با خبر است، از درون رحم مادران خبر دارد که نوزاد پسر است یا دختر. علم روز قیامت و اندازه هر چیزى را مى‏داند. [714] در حالى که علم ما انسان‏ها محدود است. ما صدا را تا حدّى مى‏شنویم، دیدنى‏ها را تا حدودى مى‏بینیم، اسرار را نمى‏دانیم، مگر آن قسمتى را که خداوند اراده کند و اجازه دهد.
«وسع کرسیّه السّموات والارض ولایؤده حفظهما و هوالعلى العظیم»
در روایتى از امام صادق علیه السلام آمده است: مراد از «عرش»، علومى از خداوند است که انبیا و رسل را به آنها آگاه کرده است [715] ولى «کرسى»، علومى هستند که آنها را هیچ کس نمى‏داند. [716]
برخى «کرسى» را کنایه از قدرت و حکومت خدا مى‏دانند که آسمان‏ها و زمین را در برگرفته است. با آنکه جهان بس وسیع است و زمین نسبت به آن همچون حلقه انگشترى در بیابان، ولى با همه اینها حفظ و نگهدارى آنها براى خداوند سنگین نیست. آیة الکرسى به مردم مى‏فهماند که خداوند نه تنها مالکِ عالَم و عالِم به تمام مملوک‏هاى خود است، بلکه سراسر هستى با همه‏ى مخلوقاتش، تحت سلطه و قدرت اوست. [717] و مردم قدرت نامحدود خالق را با قدرت مخلوق مقایسه نکنند. زیرا خستگى، از عوارض ماده است، امّا توانایى خداوند عین ذات اوست. «ان ربّک هو القوى العزیز» [718] على علیه السلام مى‏فرماید: خداوند را، نه گذشت زمان پیر و فرسوده مى‏کند و نه خود دگرگون گشته و تغییر مى‏یابد. [719]
آرى، توجّه به قدرت نامحدود خداوند، در روح مؤمن آرامش ایجاد مى‏کند و مؤمن با آن خویشتن را در مصونیّت و امان مى‏یابد.
هر یک از صفات خدا: قَیّوم، حَىّ، علیم، قَدیر و عظیم، نقش سازنده‏اى در تربیت انسان دارد. زیرا بهترین مکتب آن است که به پیروان خود امید و عشق بدهد، سرنوشت و آینده آنان را روشن کند و پیروانش نیز بدانند که هر لحظه زیر نظر هستند، لغزشهایشان قابل عفو است و حاکم آنان مهربان است.
خلاصه آنکه خدایى سزاوار پرستش است که زنده و پابر جا و نستوه باشد، گرفتار ضعف و خستگى و دچار خواب و چرت نگردد، احدى بدون اراده او قدرت انجام کارى را نداشته باشد. همه چیز را بداند و بر همه چیز احاطه و تسلّط داشته باشد. این چنین خدایى مى‏تواند معبود و محبوب باشد و به چنین خدایى مى‏توان توکّل کرد و عشق ورزید و به او امیدوار بود. خدایى که قرآن اینگونه معرفى مى‏کند، با خداى انجیل و تورات تحریف شده قابل مقایسه نیست. آن کسانى که در بن‏بست‏هاى تنگ و تاریک نظام مادّى جهان گرفتار شده‏اند، چگونه مى‏اندیشند؟ «الحمدللّه الّذى هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدى لولا ان هدانا اللّه» 
 

678) تفسیر روح المعانى، ج‏3، ص‏10 و تفسیر المیزان، ج‏2، ص‏354 .
679) تفسیر نمونه، ج‏2، ص‏191 ؛ المیزان، ج‏2، ص‏355 .
680) صافات، 35 .
681) بقره، 163 .
682) انبیاء، 87 .
683) نحل، 2 .
684) فرقان، 43.
685) حج، 73.
686) حج، 31.
687) کنزالعمّال، ح‏35541.
688) ثواب الاعمال، ص‏20 .
689) بحار، ج‏93، ص‏196.
690) بحار، ج‏3، ص‏7.
691) سیره‏ى حلبى، ج‏1، ص‏387 .
692) سیره‏حلبى، ج‏3، ص‏272.
693) نهج البلاغه، نامه‏ى‏31 .
694) فرقان، 58 .
695) مفردات راغب.
696) نهج‏البلاغه، خطبه‏108.
697) روح‏البیان، ج‏1، ص‏400.
698) بحار، ج‏59، ص‏185.
699) چون در طبع انسان، ابتدا حالت رِخوت و چُرت پیدا مى‏شود، سپس خواب مى‏آید، قرآن هم کلمه‏ى »سِنَة« را مقدّم بر »نَوم« بکار برده است.
700) اعراف، 194.
701) قیامت، 36.
702) تتمة المنتهى، ص‏329 .
703) بحار، ج‏1، ص 225.
704) لقمان، 25.
705) یونس، 18.
706) امام صادق علیه السلام فرمودند: »نحن الشافعون« ما هستیم آنهایى که اذن شفاعت دارند. تفسیر نورالثقلین، ج‏1، ص‏258.
707) مدّثر، 48.
708) یونس، 18.
709) قصص، 25.
710) آل‏عمران، 153.
711) آل‏عمران، 104.
712) آل‏عمران، 61.
713) نور، 63.
714) یعلم ما یلج فى الارض و ما یخرج منها و ما ینزل من السّماء« سبأ، 2. »ان تخفوا ما فى صدورکم او تبدوه یعلمه اللّه« آل‏عمران، 29. ؛ »وعنده مفاتح الغیب« انعام، 59. ؛ »یعلم السّر واخفى« طه، 7.؛ »انّه علیم بذات الصدور« هود، 5. ؛ »یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصدور« غافر، 19.
715) تفسیر نورالثقلین، ج‏1، ص‏259.
716) تفسیر برهان، ج‏1، ص‏240.
717) بل له ما فى السموات و الارض کلّ له قانتون« بقره، 116. و »ان یشأ یذهبکم و یأت بخلق جدید« ابراهیم، 19.
718) هود، 66.
719) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى‏228. 
 

پیام آیه: 

 

1- هیچ موجودى جز او، ارزش معبود شدن ندارد. «لااله الاّ هو»
2- حیات واقعى و ابدى وهمه‏ى حیات‏هاى دیگر از آن اوست. «الحىّ»
3- همه چیز دائماً به او بستگى دارد ولحظه‏اى از تدبیر اوخارج نیست. «القیوم»
4- همه چیز از اوست.«له ما فى السموات...»
5 - نه تنها هستى از اوست، کارایى هستى نیز از اوست. «من ذا الّذى یشفع»
6- با خیال و توهّم شما، چیزى شفیع و واسطه نمى‏شود. «من ذا الّذى»
7- احدى از او مهربان‏تر نیست. علاقه ومهربانى هر شفیعى از اوست. «الاّ باذنه»
8 - خداوند بر همه چیز ودر همه حال آگاه است، پس از گناه در برابر او حیا کنیم. «یعلم مابین ایدیهم وما خلفهم...»
9- او بر همه چیز احاطه دارد، ولى دیگران بدون اراده او حتّى به گوشه‏اى از علم او احاطه ندارند. [720] «لا یحیطون بشى‏ء من علمه»
10- حکومت و قدرت او محدود نیست. «وسع کرسیّه»
11- حفاظت هستى براى او سنگین نیست. «ولایؤده»
12- کسى که از هستى حفاظت مى‏کند، مى‏تواند ما را در برابر خطرات حفظ کند. «حفظهما» و لذا براى حفاظت، سفارش به خواندن آیة الکرسى شده است.


720) الم یعلم بانّ اللّه یرى« علق، 14.

سوره فرقان آیات ۲۵ الی ۲۹

 وَ یَوْمَ تَشقَّقُ السمَاءُ بِالْغَمَمِ وَ نُزِّلَ المَْلَئکَةُ تَنزِیلاً(25) 

و به خاطر آور روزى را که آسمان با ابرها از هم شکافته مى شود، و فرشتگان نازل مى گردند. 

 

الْمُلْک یَوْمَئذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَ کانَ یَوْماً عَلى الْکَفِرِینَ عَسِیراً(26) 

حکومت در آن روز از آن خداوند رحمان است و آنروز روز سختى براى کافران خواهد بود.

تفسیر:

آسمان با ابرها شکافته مى شود!باز در این آیات بحث درباره قیامت و سرنوشت مجرمان در آن روز ادامه مى یابد نخست مى گوید: روز گرفتارى و اندوه مجرمان ، روزى است که آسمان با ابرها از هم مى شکافد و فرشتگان پى در پى نازل مى شوند! (و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکة تنزیلا).
غمام از غم به معنى پوشاندن چیزى است و از آنجا که ابر آفتاب را مى پوشاند به آن غمام گفته مى شود همچنین به اندوه که قلب را مى پوشاند غم مى گویند.
این آیه در حقیقت پاسخى است به درخواست مشرکان ، و یکى دیگر از بهانه جوئیهاى آنها زیرا آنها انتظار داشتند خداوند و فرشتگان ، طبق اساطیر و افسانه هاى آنان ، در میان ابرها به سراغشان بیایند و آنها را به سوى حق دعوت کنند، در اسطوره هاى یهود نیز آمده که گاه خداوند در لابلاى ابرها ظاهر مى شد!.
قرآن در پاسخ آنها مى گوید: آرى فرشتگان (و نه خدا) روزى به سراغ آنها مى آیند، اما کدام روز؟ روزى که مجازات و کیفر این بدکاران فرا مى رسد و بیهوده گوئى هاى آنها را پایان مى دهد.
اکنون ببینیم منظور از شکافته شدن آسمان با ابرها چیست ؟ با اینکه مى دانیم اطراف ما چیزى به نام آسمان که قابل شکافته شدن باشد وجود ندارد.
بعضى از مفسران مانند علامه طباطبائى (رضوان الله علیه ) در تفسیر المیزان فرموده اند: منظور شکافته شدن آسمان عالم شهود و کنار رفتن حجاب جهل و نادانى و نمایان گشتن عالم غیب است ، یعنى انسان در آن روز درک و دیدى پیدا مى کند که با امروز بسیار متفاوت است ، پرده ها کنار مى رود، و فرشتگان را که در حال نزول از عالم بالا هستند مى بیند.
تفسیر دیگر این است که منظور از سماء، کرات آسمانى است که بر اثر انفجارات پى در پى از هم متلاشى مى شود، و ابرى که حاصل از این انفجارات و متلاشى شدن کوهها است صفحه آسمانها را فرا مى گیرد، بنابراین کرات آسمانى شکافته مى شود، در حالى که همراه با ابرهاى حاصل از آن است . آیات بسیارى از قرآن مجید، مخصوصا آنها که در سوره هاى کوتاه آخر قرآن آمده ، بیانگر این حقیقت است که در آستانه قیامت ، دگرگونیهاى عظیم و انقلاب و تحول عجیب ، سر تا سر عالم هستى را فرا مى گیرد کوهها متلاشى شده و همچون غبار در فضا پخش مى گردد خورشید بى نور، و ستارگان بى فروغ مى شود، حتى فاصله ماه و خورشید از بین مى رود، و لرزه و زلزله عجیبى سراسر زمین را فرا مى گیرد.
آرى در چنان روز، متلاشى شدن آسمان ، یعنى کرات آسمانى و پوشیده شدن صفحه آسمان از یک ابر غلیظ امرى طبیعى خواهد بود.
همین تفسیر را به نحو دیگرى مى توان بیان کرد:
شدت دگرگونیها و انفجارات کواکب و سیارات سبب مى شود که آسمان از ابرى غلیظ پوشیده شود، اما در لابلاى این ابر گاه شکافهائى وجود دارد، بنابراین آسمانى که در حال عادى با چشم دیده مى شود به وسیله این ابرهاى عظیم انفجارى از هم جدا مى شود.
تفسیرهاى دیگرى نیز براى این آیه گفته شده است که با اصول علمى و منطقى سازگار نیست و در عین حال تفسیرهاى سه گانه فوق منافاتى با هم ندارد، ممکن است از یکسو پرده هاى جهان ماده از مقابل چشم انسان کنار برود و عالم ماوراء طبیعت را مشاهده کند، و از سوى دیگر کرات آسمانى متلاشى شوند و ابرهاى انفجارى آشکار گردند، و در لابلاى آنها شکافهائى نمایان باشد، آن روز، روز پایان این جهان و آغاز رستاخیز است ، روز بسیار دردناکى است براى مجرمان بى ایمان و ستمکاران لجوج .
سپس به یکى از روشنترین مشخصات آن روز پرداخته ، و مى گوید:حکومت در آن روز از آن خداوند رحمان است (الملک یومئذ الحق للرحمان ).
حتى آنها که در این جهان نوعى حکومت مجازى و محدود و فانى و زودگذر داشتند نیز از صحنه حکومت کنار مى روند، و حاکمیت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاک او مى شود، و به همین دلیل آن روز روز سختى براى کافران خواهد بود (و کان یوما على الکافرین عسیرا).
آرى در آن روز که قدرتهاى خیالى به کلى از میان مى روند و حاکمیت مخصوص خدا مى شود پناهگاههاى کافران فرو مى ریزد، و قدرتهاى جبار و طاغوتى محو مى شوند، هر چند در این جهان نیز همه در برابر اراده او بى رنگ بودند ولى در اینجا ظاهرا زرق و برقى داشتند اما در قیامت که صحنه بروز واقعیتها، و برچیده شدن مجازها و خیالها و پندارها است ، افراد بى ایمان در برابر مجازاتهاى الهى چه تکیه گاهى مى توانند داشته باشند و به همین دلیل آن روز فوق العاده بر آنها سخت خواهد گذشت .
در حالى که براى مؤ منان بسیار یسیر و سهل و آسان است .
در حدیثى از ابو سعید خدرى نقل شده که وقتى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آیه فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة را که نشان مى دهد روز قیامت معادل پنجاه هزار سال است تلاوت فرمود عرض کردم چه روز طولانى و عجیبى است ؟!
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: و الذى نفسى بیده انه لیخفف عن المؤ من حتى یکون اخف علیه من صلاة مکتوبة یصلیها فى الدنیا: سوگند به آن کسى که جانم به دست او است که آن روز براى مؤ من سبک مى شود به مقدار مدت یک نماز فریضه که در دنیا انجام مى دهد!.
دقت در سایر آیات قرآن ، دلائل سخت بودن آن روز را بر کافران روشنمى سازد، چرا که از یکسو مى خوانیم : در آن روز تمام پیوندها و وسائل عالم اسباب ، گسسته مى شود (و تقطعت بهم الاسباب ) (بقره - 166)
از سوئى دیگر، نه مال آنها و نه آنچه را اکتساب کردند آنانرا سودى نمى دهد (ما اغنى عنه ماله و ما کسب ) (سوره تبت آیه 2).
و از سوى سوم هیچکس در آنجا به داد هیچکس نمى رسد (یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا) (دخان - 41).
حتى شفاعت که تنها راه نجات است در اختیار گنهکارانى است که پیوندى با خدا و دوستان خدا داشته اند (من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه ) (بقره - 255).
و نیز در آن روز به آنها اجازه عذر خواهى داده نمى شود تا چه رسد به قبول عذرهاى غیر موجه (فلا یؤ ذن لهم فیعتذرون ) (مرسلات - 36).  

 

وَ یَوْمَ یَعَض الظالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یَلَیْتَنى اتخَذْت مَعَ الرَّسولِ سبِیلاً(27) 

و به خاطر بیاور روزى را که ظالم دست خویش را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گوید: اى کاش با رسول خدا راهى برگزیده بودم . 

یَوَیْلَتى لَیْتَنى لَمْ أَتخِذْ فُلاناً خَلِیلاً(28) 

اى واى بر من ! کاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نکرده بودم ! 

لَّقَدْ أَضلَّنى عَنِ الذِّکرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنى وَ کانَ الشیْطنُ لِلانسنِ خَذُولاً(29)  

 او مرا از یاد حق گمراه ساخت ، بعد از آنکه آگاهى به سراغ من آمده بود، و شیطان همیشه مخذول کننده انسان بوده است . 

  تفسیر: 

دوست بد مرا گمراه کرد!روز قیامت صحنه هاى عجیبى دارد که بخشى از آن در آیات گذشته آمد و در آیات مورد بحث بخش دیگرى خاطر نشان شده ، و آن مساله حسرت فوق العاده ظالمان از گذشته خویش است نخست مى فرماید:
بخاطر آور روزى را که ظالم دست خویش را از شدت حسرت به دندان
مى گزد، مى گوید: اى کاش با رسولخدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) راهى برگزیده بودم (و یوم یعض الظالم على یدیه یقول یا لیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا).
یعض از ماده عض (بر وزن سد) به معنى گاز گرفتن با دندان است و معمولا این تعبیر در مورد کسانى که از شدت حسرت و تاسف ناراحتند به کار مى رود، چنانکه در فارسى نیز ضرب المثل است که فلانکس ‍ انگشت حسرت به دندان مى گزید (ولى در عربى به جاى انگشت ، دست گفته مى شود و شاید رساتر باشد چون همیشه انسان در چنین حالاتى انگشت نمى گزد بلکه گاه پشت دست را مى گزد مخصوصا در عربى بسیار مى شود که همچون آیه مورد بحث یدیه یعنى هر دو دست ، گفته مى شود که شدت تاسف و حسرت را به طرز گویاترى بیان مى کند).
این کار شاید به خاطر این باشد که این گونه اشخاص هنگامى که گذشته خویش را مى نگرند خود را مقصر مى دانند و تصمیم بر انتقام از خویشتن مى گیرند و این نوعى انتقام است تا بتوانند در سایه آن کمى آرامش یابند.
و براستى آن روز را باید یوم الحسرة گفت ، چنانکه در قرآن از روز قیامت نیز به همین عنوان یاد شده است (سوره مریم آیه 39) چرا که افراد خطاکار خود را در برابر یک زندگى جاویدان در بدترین شرائط مى بینند در حالى که مى توانستند با چند روز صبر و شکیبائى و مبارزه با نفس و جهاد و ایثار، آن را به یک زندگى پر افتخار و سعادتبخش مبدل سازند. 

حتى براى نیکوکاران هم روز تاسف است ، تاسف از اینکه چرا بیشتر از این نیکى نکردند؟!
سپس اضافه مى کند که این ظالم بیدادگر که در دنیائى از تاسف فرو رفته مى گوید: اى واى بر من کاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نکرده بودم (یا ویلتى لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا).
روشن است که منظور از فلان همان شخصى است که او را به گمراهى کشانده : شیطان یا دوست بد یا خویشاوند گمراه ، و فردى همچون ابى براى عقبه که در شان نزول آمده بود.
در واقع این آیه و آیه قبل دو حالت نفى و اثبات را در مقابل هم قرار مى دهد در یکجا مى گوید: اى کاش راهى به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) پیدا کرده بودم و در اینجا مى گوید: اى کاش فلان شخص را دوست خود انتخاب نکرده بودم که تمام بدبختى در ترک رابطه با پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و قبول رابطه با این دوست گمراه بود.
باز ادامه مى دهد و مى گوید: بیدارى و آگاهى به سراغ من آمده بود (و سعادت در خانه مرا کوبید) ولى این دوست بى ایمان مرا گمراه ساخت (لقد اضلنى عن الذکر بعد اذ جائنى ).
اگر از ایمان و سعادت جاویدان ، فاصله زیادى مى داشتم ، این اندازه جاى تاسف نبود، ولى تا نزدیک مرز پیش رفتم ، یک گام بیشتر نمانده بود که براى همیشه خوشبخت شوم ، اما این کور دل متعصب لجوج مرا از لب چشمه آب حیات تشنه بازگرداند و در گرداب بدبختى فرو برد.
ذکر در جمله بالا معنى وسیعى دارد و تمام آیات الهى را که در کتب آسمانى نازل شده شامل مى شود، بلکه هر چیز که موجب بیدارى و آگاهى انسان باشد در آن جمع است .
و در پایان آیه مى گوید: شیطان همیشه مخذول کننده انسان بوده است (و کان الشیطان للانسان خذولا).
چرا که انسان را به بیراهه ها و مناطق خطر مى کشاند و بعد او را سرگردان رها کرده و به دنبال کار خود مى برد.
باید توجه داشت که خذول صیغه مبالغه است و به معنى بسیار مخذول کننده .
حقیقت خذلان این است که کسى دل به یارى دیگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساس دست از کمک و یاریش بردارد.
در اینکه جمله اخیر (کان الشیطان للانسان خذولا) گفتار خداوند است به عنوان هشدار براى همه ظالمان و گمراهان و یا دنباله گفتار این افراد حسرت زده در قیامت است ، مفسران دو تفسیر ذکر کرده اند، و هر دو با معنى آیه متناسب است ولى گفتار خدا بودن تناسب بیشترى دارد.
 

 

نکته: 

نقش دوست در سرنوشت انسان
بدون شک عامل سازنده شخصیت انسان - بعد از اراده و خواست و تصمیم او - امور مختلفى است که از اهم آنها همنشین و دوست و معاشر است ، چرا که انسان خواه و ناخواه تاثیر پذیر است ، و بخش ‍ مهمى از افکار و صفات اخلاقى خود را از طریق دوستانش مى گیرد، این حقیقت هم از نظر علمى و هم از طریق تجربه و مشاهدات حسى به ثبوت رسیده است .
این تاثیر پذیرى از نظر منطق اسلام تا آن حد است که در روایات اسلامى از پیامبر خدا حضرت سلیمان (علیه السلام ) چنین نقل شده : لا تحکموا على رجل بشى ء حتى تنظروا الى من یصاحب ، فانما یعرف الرجل باشکاله و اقرانه و ینسب الى اصحابه و اخدانه : درباره کسى قضاوت نکنید تا به دوستانش نظر بیفکنید چرا که انسان بوسیله دوستان و یاران و رفقایش شناخته مى شود.!
امام امیر المؤ منین على بن ابیطالب (علیه السلام ) در گفتار گویاى خود مى فرماید: و من اشتبه علیکم امره و لم تعرفوا دینه ، فانظروا الى خلطائه ، فان کانوا اهل دین الله فهو على دین الله ، و ان کانوا على غیر دین الله فلا حظ له من دین الله : هر گاه وضع کسى بر شما مشتبه شد و دین او را نشناختید به دوستانش نظر کنید، اگر اهل دین و آئین خدا باشند او نیز پیرو آئین خدا است ، و اگر بر آئین خدا نباشند او نیز بهره اى از آئین حق ندارد.
و براستى گاه نقش دوست در خوشبختى و بدبختى یک انسان از هر عاملى مهمتر است ، گاه او را تا سر حد فنا و نیستى پیش مى برد، و گاه او را به اوج افتخار مى رساند.
آیات مورد بحث و شان نزول آن به خوبى نشان مى دهد که انسان چگونه ممکن است تا مرز سعادت پیش برود، اما یک وسوسه شیطانى از ناحیه یک دوست بد او را به قهقرا بازگرداند و سرنوشتى مرگبار براى او فراهم سازد که از حسرت آن روز قیامت هر دو دست را به دندان بگزد، و فریاد یا ویلتى از او بلند شود.
در کتاب العشرة (آداب معاشرت ) روایات بسیارى در همین زمینه وارد شده که نشان مى دهد تا چه اندازه اسلام در مساله انتخاب دوست سختگیر و دقیق و موشکاف است .
این بحث کوتاه را با نقل دو حدیث در این زمینه پایان مى دهیم ، و آنها که اطلاعات بیشترى در این زمینه مى خواهند به کتاب العشرة بحار الانوار جلد 74 مراجعه کنند.
در حدیثى از نهمین پیشواى بزرگ اسلام امام محمد تقى الجواد (علیه السلام ) مى خوانیم : ایاک و مصاحبة الشریر فانه کالسیف المسلول یحسن منظره و یقبح اثره : از همنشینى بدان بپرهیز که همچون شمشیر برهنه اند، ظاهرش زیبا و اثرش بسیار زشت است !.
پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: اربع یمتن القلب : الذنب على الذنب ... و مجالسة الموتى ، و قیل له یا رسول الله و ما الموتى ؟ قال کل غنى مترف : چهار چیز است که قلب انسان را مى میراند: تکرار گناه - تا آنجا که فرمود: و همنشینى با مردگان ، کسى پرسید اى رسول خدا مردگان کیانند؟! فرمود: ثروتمندانى که مست ثروت . 

 

تذکر: 

برادرم و خواهرم در انتخاب دوست هوشیار و زرنگ باش.

سوره طه آیه 14

إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی  

 

به یقین این منم خداى یکتا که جز من معبودى نیست، پس مرا پرستش کن و نماز را به یاد من برپا دار 

 

تفسیر: 

آتشى در آن سوى بیابان ! از اینجا داستان موسى ، پیامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بیش از هشتاد آیه بخشهاى مهمى از سرگذشت پرماجراى او تشریح مى گردد، تا دلدارى و تسلیت خاطرى باشد براى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و مؤ منان که در آن ایام در مکه ، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند. تا بدانند این قدرتهاى شیطانى در برابر قدرت خدا تاب مقاومت ندارند و این نقشه ها همگى نقش بر آب است . و نیز از این سرگذشت پر محتوا با درسهاى آموزنده اش ، مسیر خود را در مساله توحید و خداپرستى و مبارزه با فراعنه و ساحران هر عصر و زمان ، و همچنین مبارزه با انحرافهاى داخلى و گرایشهاى انحرافى ، بیابند، درسهائى که مى تواند در سراسر دوران انقلاب اسلام ، راهنما و راهگشاى آنها باشد. مجموعه آیاتى را که در این سوره از موسى و بنى اسرائیل و فرعونیان سخن مى گوید مى توان به چهار بخش تقسیم کرد: بخش اول : از آغاز نبوت و بعثت موسى و اولین جرقه هاى وحى سخن گفته و به تعبیر دیگر بحث از مدرسه اى است کوتاه مدت و پر محتوا که موسى در آن ((وادى مقدس )) در آن بیابان تاریک و خلوت ، دوره آن را گذراند. بخش دوم : از دعوت موسى و برادرش هارون نسبت به فرعون و فرعونیان به آئین یکتاپرستى و سپس درگیریهاى آنها با دشمنان سخن مى گوید. بخش سوم : از خروج موسى و بنى اسرائیل از مصر و چگونگى نجات آنها از چنگال فرعون و فرعونیان و غرق شدن و هلاکت آنها بحث مى کند . بخش چهارم : پیرامون گرایش تند انحرافى بنى اسرائیل از آئین توحید به شرک و پذیرش وسوسه هاى سامرى و مبارزه قاطع و شدید موسى با این انحراف سخن مى گوید. اکنون به آیات مورد بحث که مربوط به بخش نخست است باز مى گردیم : این آیات با تعبیر لطیف و جذابى این چنین مى گوید: ((آیا خبر موسى به تو رسیده است ))؟! (و هل اتاک حدیث موسى ). بدیهى است این استفهام براى کسب خبر نیست که او از همه اسرار آگاه است ، بلکه به تعبیر معروف این ((استفهام تقریرى )) و یا به تعبیر دیگر استفهامى است که مقدمه بیان یک خبر مهم است همانگونه که در زبان روزمره نیز هنگام شروع به یک خبر مهم مى گوئیم : آیا این خبر را شنیده اى که ...؟ سپس مى گوید: ((در آن زمان که آتشى (از دور) مشاهده کرد و به خانواده خود گفت اندکى مکث کنید که من آتشى دیدم ، من به سراغ آن بروم شاید شعله اى از آن براى شما بیاورم و یا به وسیله این آتش راهى پیدا کنم )) (اذ راءى نارا فقال لاهله امکثوا انى آنست نارا لعلى آتیکم منها بقبس او اجد على النار هدى ). با توجه به اینکه ((قبس )) (بر وزن قفس ) به معنى مختصرى از آتش ‍ است که از مجموعه اى جدا مى کنند، و با توجه به اینکه معمولا مشاهده آتش در بیابانها نشان مى دهد که جمعیتى گرد آن جمعند، و یا اینکه شعله اى را بر بلندى روشن ساخته اند که کاروانیان در شب راه را گم نکنند، و نیز با توجه به اینکه ((امکثوا)) از ماده مکث به معنى توقف کوتاه است ، از مجموع این تعبیرات چنین استفاده مى شود که موسى با همسر و فرزند خود در شبى تاریک از بیابان عبور مى کرده ، شبى بود سرد و ظلمانى که راه را در آن گم کرده بود، شعله آتشى از دور نظر او را به خود جلب کرد، به محض دیدن این شعله به خانواده اش گفت توقف کوتاهى کنید که من آتشى دیدم ، بروم اندکى از آن براى شما بیاورم و یا راه را بوسیله آتش یا کسانى که آنجا هستند پیدا کنم . در تواریخ نیز مى خوانیم که موسى ( علیه السلام ) هنگامى که مدت قراردادش با ((شعیب )) در ((مدین )) پایان یافت ، همسر و فرزند و همچنین گوسفندان خود را برداشت و از مدین به سوى مصر رهسپار شد، راه را گم کرد، شبى تاریک و ظلمانى بود، گوسفندان او در بیابان متفرق شدند، مى خواست آتشى بیفروزد تا در آن شب سرد، خود و فرزندانش گرم شوند، اما بوسیله آتشزنه آتش روشن نشد در این اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد. طوفانى از حوادث سخت ، او را محاصره کرد در این هنگام بود که شعله اى از دور به چشمش خورد، ولى این آتش نبود بلکه نور الهى بود، موسى به گمان اینکه آتش است براى پیدا کردن راه و یا برگرفتن شعله اى ، به سوى آتش حرکت کرد اکنون دنباله ماجرا را از زبان قرآن مى شنویم : ((هنگامى که موسى ( علیه السلام ) نزد آتش آمد، صدائى شنید که او را مخاطب ساخته مى گوید: اى موسى ))! (فلما اتاها نودى یا موسى ). ((من پروردگار توام ، کفشهایت بیرون آر، که تو در سرزمین مقدس ‍ ((طوى )) هستى )) (انى انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس ‍ طوى ). از آیه 30 سوره قصص استفاده مى شود که موسى این ندا را از سوى درختى که در آنجا بود شنید (نودى من شاطى ء الوادى الایمن فى البقعة المبارکة من الشجرة ان یا موسى انى انا الله رب العالمین ) از مجموع این دو تعبیر استفاده مى شود که موسى هنگامى که نزدیک شد آتش را در درون درخت (مفسران مى گویند درخت عنابى بوده ) مشاهده کرد، و این خود قرینه روشنى بود که این آتش یک آتش معمولى نیست ، بلکه این نور الهى است که نه تنها درخت را نمى سوزاند بلکه با آن هماهنگ و آشنا است ، نور حیات است و زندگى !. موسى با شنیدن این نداى روحپرور: ((من پروردگار توام )) هیجان زده شد و لذت غیر قابل توصیفى سرتاپایش را احاطه کرد، این کیست که با من سخن مى گوید؟ این پروردگار من است ، که با کلمه ((ربک )) مرا مفتخر ساخته ، تا به من نشان دهد که در آغوش رحمتش از آغاز طفولیت تاکنون پرورش یافته ام و آماده رسالت عظیمى شده ام . او مامور شد تا کفش خود را از پاى در آورد، چرا که در سرزمین مقدسى گام نهاده ، سرزمینى که نور الهى بر آن جلوه گر است ، پیام خدا را در آن مى شنود و پذیراى مسئولیت رسالت مى شود، باید با نهایت خضوع و تواضع در این سرزمین گام نهد، این است دلیل بیرون آوردن کفش از پا. بنابراین ، بحث مشروحى که بعضى از مفسران در باره بیرون آوردن کفش از پا کرده اند، و اقوالى از مفسران نقل نموده اند زائد به نظر مى رسد (البته روایاتى در زمینه تاویل این آیه نقل شده که هنگام ذکر نکات از آن بحث خواهیم کرد). تعبیر به ((طوى )) یا به خاطر آنست که نام آن سرزمین ، سرزمین طوى بوده است ، همانگونه که غالب مفسران گفته اند، و یا اینکه ((طوى )) که در اصل به معنى پیچیدن است در اینجا کنایه از آنست که این سرزمین را برکات معنوى از هر سو احاطه کرده بود، به همین جهت در آیه 30 سوره قصص از آن به عنوان ((البقعة المبارکة )) تعبیر شده است . سپس از همان گوینده این سخن را نیز شنید: ((و من تو را براى مقام رسالت برگزیده ام ، اکنون به آنچه به تو وحى مى شود گوش فرا ده ))! (و انا اخترتک فاستمع لما یوحى ). و به دنبال آن نخستین جمله وحى را موسى به این صورت دریافت کرد ((من الله هستم ، معبودى جز من نیست )) (اننى انا الله لا اله الا انا). ((اکنون که چنین است تنها مرا عبادت کن ، عبادتى خالص از هرگونه شرک )) (فاعبدنى ). ((و نماز را برپاى دار، تا همیشه به یاد من باشى )) (و اقم الصلوة لذکرى ). در این آیه پس از بیان مهمترین اصل دعوت انبیاء که مساله توحید است موضوع عبادت خداوند یگانه به عنوان یک ثمره براى درخت ایمان و توحید بیان شده ، و به دنبال آن دستور به نماز، یعنى بزرگترین عبادت و مهمترین پیوند خلق با خالق و مؤ ثرترین راه براى فراموش نکردن ذات پاک او داده شده . این سه دستور با فرمان رسالت که در آیه قبل بود، و مساله معاد که در آیه بعد است یک مجموعه کامل و فشرده از اصول و فروع دین را بازگو مى کند که با دستور به استقامت که در آخرین آیات مورد بحث خواهد آمد از هر نظر تکمیل مى گردد. و از آنجا که بعد از ذکر ((توحید)) و شاخ و برگهاى آن ، دومین اصل اساسى مساله ((معاد)) است در آیه بعد اضافه مى کند: ((رستاخیز به طور قطع خواهد آمد، من مى خواهم آن را پنهان کنم ، تا هر کس در برابر سعى و کوششهایش جزا ببیند)) (ان الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزى کل نفس بما تسعى ). در این جمله دو نکته است که باید به آن توجه داشت : نخست اینکه جمله ((اکاد اخفیها)) مفهومش آنست که ((نزدیک )) است من تاریخ قیام قیامت را مخفى دارم ، و لازمه این تعبیر آنست که مخفى نداشته ام ، در حالى که مى دانیم طبق صریح بسیارى از آیات قرآن ، احدى از تاریخ قیامت آگاه نیست ، چنانکه در آیه 187 سوره اعراف مى خوانیم یسئلونک عن الساعة ایام مرسیها قل انما علمها عند ربى : ((در باره قیامت از تو سؤ ال مى کنند، بگو همانا علم آن مخصوص خدا است )). مفسران ، براى پاسخ این سؤ ال به گفتگو پرداخته اند، بسیارى عقیده دارند تعبیر فوق ، یکنوع مبالغه است و مفهومش این است که تاریخ شروع رستاخیز آنقدر مخفى و پنهان است که حتى نزدیک است من نیز از خودم پنهان دارم ، در این زمینه روایتى هم وارد شده است و احتمالا این دسته از مفسران مطلب خود را از آن روایت اقتباس کرده اند. تفسیر دیگر این است که مشتقات ((کاد)) همواره به معنى نزدیک شدن نیست ، بلکه گاهى به معنى تاکید مى آید، بى آنکه معنى نزدیک شدن را داشته باشد. و لذا بعضى از مفسران ((اکاد)) را به معنى ((ارید)) (مى خواهم ) تفسیر کرده اند، و در بعضى از متون لغت نیز همین معنى صریحا آمده است . نکته دیگر اینکه : علت مخفى نگاه داشتن تاریخ قیامت ، طبق آیه فوق آنست که ((خداوند مى خواهد هر کسى را به تلاش و کوششهایش ‍ پاداش دهد)) و به تعبیر دیگر: با مخفى بودن آن یکنوع آزادى عمل براى همگان پیدا مى شود و از سوى دیگر چون وقت آن دقیقا معلوم نیست و در هر زمانى محتمل است نتیجه اش حالت آماده باش دائمى و یا پذیرش سریع برنامه هاى تربیتى است ، همانگونه که در باره فلسفه اخفاء ((شب قدر)) گفته اند منظور این است که مردم همه شبهاى سال ، یا همه شبهاى ماه مبارک رمضان را گرامى دارند و به درگاه خدا بروند. در آخرین آیه مورد بحث به یک اصل اساسى که ضامن اجراى همه برنامه هاى عقیدتى و تربیتى فوق است اشاره کرده مى فرماید: ((هرگز نباید افرادى که ایمان به رستاخیز ندارند و از هوسهاى خویش پیروى کرده اند تو را مانع از آن شوند که اگر چنین شود هلاک خواهى شد))! (فلا یصدنک عنها من لا یؤ من بها و اتبع هواه فتردى ). در برابر افراد بى ایمان و وسوسه ها و کارشکنى هاى آنان محکم بایست ، نه از انبوه آنها وحشت کن ، و نه از توطئه هاى آنها ترسى به دل راه ده ، و نه هرگز در حقانیت دعوت و اصالت مکتبت از این هیاهوها شک و تردیدى داشته باش . جالب اینکه در اینجا جمله ((لا یؤ من )) به صورت صیغه مضارع و جمله ((و اتبع هواه )) به صورت صیغه ماضى است ، و در حقیقت اشاره به این نکته است که عدم ایمان منکران قیامت از پیروى هواى نفس سرچشمه مى گیرد، گوئى مى خواهند آزاد باشند و هر چه دلشان خواست انجام دهند پس چه بهتر که انکار قیامت کنندتا بر آزادى هوسهایشان خدشه اى وارد نشود! 1 - منظور از ((فاخلع نعلیک )) چیست ؟ همانگونه که گفتیم ظاهر آیه این است که به موسى دستور داده شد به احترام آن سرزمین مقدس ، کفشهاى خود را از پا بیرون آورد، و با خضوع و تواضع در آن وادى گام نهد، سخن حق را بشنود و فرمان رسالت را دریافت دارد، ولى بعضى از مفسران به پیروى پاره اى از روایات مى گویند: این به دلیل آن بوده است که چرم آن کفش از پوست حیوان مرده بوده است ! این سخن علاوه بر اینکه در حد خود سخن بعیدى به نظر مى رسد، چرا که دلیلى نداشت موسى ( علیه السلام ) از چنان پوست و کفش آلوده اى استفاده کند، مورد انکار بعضى از روایات دیگر قرار گرفته است ، و آن روایتى است که از ناحیه مقدس امام زمان (ارواحنا له الفداء) نقل شده که شدیدا این تفسیر را نفى مى کند در تورات کنونى سفر خروج فصل سوم نیز همان تعبیرى که در قرآن وجود دارد دیده مى شود. بعضى دیگر از روایات که اشاره به تاویل آیه و بطون آن دارد مى گوید: فاخلع نعلیک اى خوفیک : خوفک من ضیاع اهلک و خوفک من فرعون : ((منظور از فاخلع نعلیک این است که دو ترس و وحشت را از خود دور کن ، خوف از اینکه خانواده ات که مورد علاقه تو است در این بیابان از بین برود، و خوف از فرعون ))! در حدیث دیگرى از امام صادق ( علیه السلام ) مطلب جالبى در رابطه با این فراز از زندگى موسى نقل شده آنجا که مى فرماید: کن لما لا ترجوا ارجى منک لما ترجوا، فان موسى بن عمران خرج لیقبس لاهله نارا فرجع الیهم و هو رسول نبى !: ((نسبت به چیزهائى که امید ندارى بیش ‍ از چیزهائى که امید دارى ، امیدوار باش ! چرا که موسى بن عمران به دنبال یک شعله آتش رفت ، اما با مقام نبوت و رسالت بازگشت ))! اشاره به اینکه بسیار مى شود که انسان به چیزى امیدوار است اما به آن نمى رسد ولى چیزهاى مهمترى که امیدى نسبت به آن ندارد به لطف پروردگار براى او فراهم مى شود! همین معنى از امیر مؤ منان على ( علیه السلام ) نیز نقل شده است . 2 - پاسخ به یک اشکال - بعضى از مفسران در اینجا سؤ الى مطرح کرده اند و آن اینکه موسى چگونه و از کجا دانست این صدائى را که مى شنود از سوى خدا است ؟ و از کجا یقین پیدا کرد که پروردگار دارد به او ماموریت مى دهد؟ این سؤ ال را که در مورد سایر پیامبران نیز قابل طرح است از دو راه مى توان پاسخ داد: نخست اینکه در آن حالت یک نوع مکاشفه باطنى و احساس درونى که انسان را به قطع و یقین کامل مى رساند و هر گونه شک و شبهه را زائل مى کند به پیامبران دست مى دهد. دیگر اینکه آغاز وحى ممکن است با مسائل خارق عادتى تواءم باشد که جز به نیروى پروردگار ممکن نیست ، همانگونه که موسى ( علیه السلام ) آتش را از میان درخت سبز مشاهده کرد، و از آن فهمید که مساله یک مساله الهى و اعجازآمیز است . این موضوع نیز لازم به یادآورى است که شنیدن سخن خدا، آنهم بدون هیچ واسطه ، مفهومش این نیست که خداوند، حنجره و صوتى دارد بلکه او به قدرت کامله اش امواج صوت را در فضا خلق مى کند، و به وسیله این امواج با پیامبرانش سخن مى گوید، و از آنجا که آغاز نبوت موسى ( علیه السلام ) به اینگونه انجام یافت لقب ((کلیم الله )) به او داده شده است . 3 - نماز بهترین وسیله یاد خدا - در آیات فوق به یکى از فلسفه هاى مهم نماز اشاره شده است ، و آن اینکه انسان در زندگى این جهان با توجه ((به عوامل غافل کننده )) نیاز به تذکر و یادآورى دارد، با وسیله اى که در فاصله هاى مختلف زمانى ، خدا و رستاخیز و دعوت پیامبران و هدف آفرینش را به یاد او آورد و از غرق شدن در گرداب غفلت و بى خبرى حفظ کند، نماز این وظیفه مهم را بر عهده دارد. انسان صبحگاهان از خواب برمى خیزد، خوابى که او را از همه چیز این جهان بیگانه کرده ، مى خواهد برنامه زندگى را شروع کند، قبل از هر چیز به سراغ نماز مى رود، قلب و جان خود را با یاد خدا صفا مى دهد، از او نیرو و مدد مى گیرد، و آماده سعى و تلاش تواءم با پاکى و صداقت مى گردد. باز هنگامى که غرق کارهاى روزانه شد و چند ساعتى گذشت و چه بسا میان او و یاد خدا جدائى افتاد، ناگاه ظهر مى شود و صداى مؤ ذن را مى شنود الله اکبر!... حى على الصلوة !: ((خدا از همه چیز برتر است ، برتر از آنست که توصیف شود... بشتاب به سوى نماز به سراغ نماز مى رود در برابر معبود خود به راز و نیاز مى ایستد، و اگر گرد و غبار غفلتى بر قلب او نشسته ، آن را شستشو مى دهد اینجا است که خدا در نخستین دستورات در آغاز وحى به موسى مى گوید نماز را بر پا دار تا به یاد من باشى . جالب اینکه این آیه مى گوید: نماز را بر پا دار تا به یاد من باشى ، اما در آیه 28 سوره رعد مى گوید: ذکر خدا مایه اطمینان و آرامش دلها است (الا بذکر الله تطمئن القلوب ) و در آیه 27 تا 30 سوره فجر مى فرماید: یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى : ((اى نفس مطمئنه به سوى پروردگارت بازگرد ، در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود، در زمره بندگانم درآى ، و در بهشتم گام بگذار))! از قرار دادن این سه آیه در کنار هم به خوبى مى فهمیم نماز انسان را به یاد خدا مى دارد، یاد خدا نفس مطمئنه به او مى دهد، و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاویدان مى رساند.